آسیاجهانگردیسایکل توریسمهندوستان

تور سایکل توریسم آسیای جنوبی (روز اول)

گزارش تور سایکل توریستی آسیای جنوبی (هند)

روز اول(سلام بمیئی!)- Mumbai

سه شنبه 8 اسفند 96

2018 February 27

امروزمون یه روز خیلی طولانی بود چون از اوایل بامداد شروع شد. ساعت 2 و نیم نصفه شب از رباط کریم راه افتادیم سمت فرودگاه و آقا میلاد که زحمت کشیده بود و ما رو رسونده بود تنهایی برگشت و ماشین ما رو هم برد تا دو ماهی مهمون پارکینگشون باشه.

فرودگاه امام خمینی

کارتن های دوچرخه رو بردیم واسه تحویل دادن به قسمت بار.سریع از گیت رد شدیم و مراحل Check in رو بدون نوبت طی کردیم. چون باکس هامون بزرگ بود و نمیشد تو صف بایستیم و مردم رو اذیت کنیم. به همین خاطر با هماهنگی مامور ایران ایر (Iran Air) رفتیم یه گیت دیگه . مامور گیت می خواست برامون اضافه بار بزنه چون اصرار می کرد که ابدا بار مجاز بالای سی کیلو نداریم ولی نیما توضیحات پشت بلیط رو نشونشون داد که نوشته بود سی و پنج کیلو و به عبارتی قوانین خودشون رو به خودشون یادآوری کردیم و از این مرحله به سلامت گذر کردیم!

بعد رفتیم سر وقت گیت های بعدی که خدا میدونه چقدر گیت توی این فرودگاهها هست ! و رسیدیم به مرحله پرداخت عوارض خروج از کشور که نفری 75 هزار تومن بود. از سال بعد دیگه ازین خبرا نیست و مبلغش نجومی خواهد شد. نهایتا رسیدیم به سالن ترانزیت یعنی جایی که  دیگه خبری از بدو بدو و گیت نیست. اینجا بود که به کمی آرامش رسیدیم و تونستیم نفس راحتی بکشیم.

ساعت ۵ و نیم صبح رفتیم واسه Border in و سوار هواپیما شدیم. بلیطمون برای صندلی های ردیف وسط هواپیما بود و چهار ساعت آینده رو باید بدون پنجره سر می کردیم. ساعت ۱۲ به وقت هند رسیدیم بمبئی . ایران و هند دو ساعت اختلاف ساعت دارن یعنی اون موقع تو ایران ساعت ۱۰ بود.

رفتیم بارها رو تحویل گرفتیم و نیما می خواست سیم کارت رو همونجا بخره ولی گفتن شما که میرین سمت جنوب بهتره وودافون بخرین. بعدها فهمیدیم وودافون چندان هم خوب نبوده . توی سالن ترانزیت رفتیم تا آبی به سر و صورت نشسته مون بزنیم و بعد موقع خروج از سالن لبخند ملیحی تحویل نگهبان گیت دادیم و  وارد سالن عمومی شدیم که متوجه شدم گوشیم رو توی سرویس بهداشتی جا گذاشتم ! چرخ بارم رو دادم به نیما و بدو برگشتم سمت گیت ولی نگهبان که یه سرباز جوان بود و هیچی انگلیسی سرش نمیشد نمیذاشت برم تو. براش داشتم پانتومیم اجرا می کردم از گوشی و سرویس بهداشتی و یادآوری لبخند ملیح که یه نگهبان دیگه اومد منو از دستش خلاص کرد و اجازه داد برگردم داخل. به پلیس جلوی در سرویس گفتم گوشیمو جا گذاشتم و اونم با من بدو اومد داخل که خوشبختانه دیدم هنوز سرجاشه و پلیس هم با من نفسی به راحتی کشید ! هرچند ورود پر استرسی به هند داشتیم ولی از همونجا دستمون اومد که با آدم های خوبی سر و کار خواهیم داشت.

اومدیم بیرون و دوستمون آقای سینگ ساب رو دیدیم که با چند نفر دیگه اومده بودن استقبالمون.  قابل توصیف نیست احساسی که آدم تو این مواقع تجربه می کنه. توی یه کشور غریب باشی و اولین روز سفرت باشه یعنی روزی که پر از نگرانی و دلشوره ای. بعد قیافه یه دوست رو ببینی که با لبخندی به پهنای صورتش برات دست تکون میده که من اینجام بیاین این طرف.

فرودگاه بمبئی

کل دوچرخه سوارای هند یه گروه تشکیل دادن توی واتساپ دقیقا  مثل ما که تو ایران هوای سایکل ها رو داریم و براشون میزبان ردیف می کنیم بچه های این گروه هندی هم همون کار رو می کنن که خیلی حرکت قشنگیه. سینگ ساب قصد داشت خودش ما رو مهمون کنه ولی مثل اینکه کلی براش مهمون اومده و برای بجا آوردن رسم مهمان نوازی به نمایندگی از بچه های گروهشون برامون یه هتل رزرو کرده واسه دو شب.

یه تاکسی گرفت که دوچرخه ها رو ببره هتل و ما هم با ماشین سینگ ساب راهی شدیم. وسایل ها رو گذاشتیم هتل و رفتیم اطراف دریاچه پاوی (Powai) که هم سیم کارت بخریم و هم ناهار بخوریم. یه سیم کارت وودافون خریدیم ۸۰۰ روپیه که ۳ گیگ اینترنت داره و ۶۰ دقیقه مکالمه . برای خرید سیم کارت باید عکس همراهتون باشه و شماره یه نفر هندی رو هم بعنوان معرف توی فرم بنویسید که ما شماره سینگ ساب رو نوشتیم ولی بعدنا فهمیدیم که خود سینگ ساب میتونست برامون یه سیم کارت به اسم خودش بخره و این جوری خیلی ارزونتر میشد ولی در اون لحظه نه ما این مطلب رو میدونستیم و نه سینگ ساب.

ناهار رفتیم یه پیتزافروشی و دو تا گیاهی شو سفارش دادیم که سینگ ساب حساب کرد .  قیمت ها در حدود قیمت های تهران بود البته یه خورده گرون تر . مثلا پیتزا زیر ۱۶ هزار تومن نداشت  خیلی هم تند بود با وجود اینکه کلی سپردیم فلفل نزنن . یه کم توی خیابون ها چرخیدیم و آنچه نظرمون رو جلب کرد رانندگی سمت چپ راننده ها بود که حسابی گیجمون کرده بود. آدم احساس می کرد همه دارن برعکس میان!

خیابون ها خیلی باریک بودن و بهشون نمی خورد خیابون های شهر بزرگی مثل بمبئی باشن. ماشین ها طبق یه سنت قدیمی همش در حال بوق زدن بودن که باید هر طوری بود خودمون رو بهش عادت میدادیم. به هر طرفی نگاه می کردیم  پر از درخت های عظیم و زیبای انبه ، نارگیل و … بود که میوه هاشونم روی درختاشون بود. مردم اغلب قد کوتاه بودن و پوست تیره ای داشتن بطوریکه اوایل همش احساس می کردیم همه شون آدم های خطرناکی اند ولی بعدها عاشقشون شدیم !  همه مردم لباس های رنگ به رنگ تنشون بود که نشون میداد ملت شادی هستن . بعضی هاشون لباس های سنتی و بیشترشون لباس های راحت معمولی به تن داشتن. گل های کاغذی هم مثل علف هرز از در و دیوار و درز و سوراخی زده  بودن بیرون که نمای زیبایی به شلوغی شهر میداد و بدمنظره گی زباله های شهر رو کم رنگ می کرد.

شهر بمبئی

سینگ ساب ما رو گذاشت هتل و خودشم اومد اتاقمون رو چک کرد تا مطمئن بشه از هر لحاظ خوبه . البته دوست داشت یه نگاهیم به دوچرخه ها بندازه و کمی راجع به سفرمون اطلاعات بگیره. شب نیما مشغول از هم باز کردن دوچرخه ها شد که برای خودش پروسه عظیمی محسوب میشد.

 

برچسب ها
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

بستن
بستن