آسیاتایلندجهانگردیسایکل توریسم
تور سایکل توریسم آسیای جنوبی (روز چهل و هفتم)
گزارش تور سایکل توریستی آسیای جنوبی( تایلند )
روز چهل و هفتم _ Bangkok
شنبه 25 فروردین 97
14 April 2018
پیاده تا ایستگاه مترو میریم تا خودمون رو به جنوب شهر برسونیم. سرصبحی شهر آروم و خلوته و انگار نه انگار که این خیابون همون خیابون شلوغ و پر و سرو صدای دیروزیه که سر هر تقاطعش سطل آبی در انتظارت بود. البته به محض اینکه مردم از خواب پا شن و کیفشون کوک بشه دوباره روز از نو و روزی از نو !
بانکوک یه شهر بندریه نزدیک خلیج تایلنده و یه رودخانه عریض به اسم چائو فرایا از جنوب تا شمال شهر رو در بر گرفته و بیشتر مراکز دیدنی شهر از جمله معابد معروف بانکوک تو جنوب شهر و نزدیک ساحل رودخانه قرار گرفتن. مسیرهای مترو و ترن هوایی و اتوبوس ها رو شناسایی می کنیم که تقریبا تمام شهر رو پوشش میدن . با مترو تا میدان سیام میریم که وسط میدان یه یادبود بلند سیمانی ساخته شده به اسم پیروزی و دورتادور میدان پیاده روهای هوایی درست کردن که هم راحت بشه خیابون ها رو رد کرد و هم از بالا نمای زیبایی از میدان رو تماشا کرد.
از میدان انواع تاکسی و اتوبوس آماده حمل مسافراند که سوار یکی از اتوبوس ها میشیم و تا نزدیکی منطقه ای که چهار پنج تا فروشگاه دوچرخه داره میریم. این فروشگاهها رو از روی نقشه پیدا کردیم و جالبه توی گوگل ساعات کاری فروشگاهها هم قید شده ولی نه برای روزهای تعطیل. از جایی که از اتوبوس پیاده شدیم تا اولین فروشگاه یه ساعتی پیاده روی می کنیم چون قیمت تاکسی ها خیلی بالا بود حتی توک توک ها هم کمی از تاکسی ها نداشتن. البته از موتوری ها قیمت گرفتیم که اونا هم به صرفه نبودن. همه مغازه هایی که نشون کرده بودیم بسته بودن و نوشته ای روی شیشه می گفت که تا چهار روز آینده در اینجا باز نخواهد شد.
به سمت فروشگاهی که مطمئنیم بازه به راه میافتیم. این یکی ، از همه فروشگاههای دیگه دورتره واسه همین گذاشتیمش بعنوان مقصد آخر که خوشبختانه باز بود چون فروشگاه وابسته به ارتشه و اونم بعد از ظهر تعطیل می کنه. فروشگاه بزرگیه با کلی لوازم و تجهیزات که هوش از سر هر دوچرخه سواری می پرونه ! مسئولینش همه سرباز یا درجه دار ارتشن و بسیار خوش برخورد و با محبتن. دو تا کارتن میزنیم زیر بغل و بعد به یه مشکل می خوریم ! اینکه با این وضعیت آبکی توی خیابونا اینا رو چطوری ببریم هتل که خیس نشن ؟ روی توک توک و مترو و اتوبوس نمیشه حساب کرد و مجبوریم تاکسی بگیریم ولی امروز تعطیله و تعداد تاکسی ها کمه و قیمت ها بالاست. کسی هم تخفیف نمیده. نرم افزار گرپ رو نصب می کنیم که شبیه اسنپ خودمونه و منتظر میشیم تا یکی به درخواستمون پاسخ بده. فروشنده توی مغازه هم همزمان با ما با کلی راننده تاکسی تماس می گیره تا بلکه یه تاکسی ارزون برامون پیدا کنه. دو ساعتی همونجا منتظر می مونیم و آخر سر یه تاکسی گیرمون میاد به قیمت 470 بت و درجا رزروش می کنیم.
مسیر حرکت تاکسی بصورت آنلاین روی نقشه گرپ مشخصه و نزدیک چهارراه که میشه میریم بیرون فروشگاه. در همین لحظه مردی که مشغول تمرین دومیدانیه و مشخصه ارتشیه با حالت دو خودش رو بهمون میرسونه و در حالیکه عرق از سر و روش میباره و نفس نفس میزنه گپ کوتاهی باهامون میزنه. وقتی بهش میگیم دوچرخه سواریم و دنیا رو می گردیم چند تا تعظیم بلند بالا بهمون می کنه و به مسیرش ادامه میده ! شاید ارادتی به ورزشکارها داشته که چنین ارادتی نشون میده. تاکسی میرسه و کارتن ها رو میذاریم داخلش . از اون تاکسی های بزرگ که صندلی های عقبشون تاشو هستن. راننده هم مرد مودب و محجوبیه و دو تا تبلت جلوی ماشینش گذاشته مخصوص ترجمه. اینترنت داره و به گوگل وصله و گذاشته روی ترجمه صوتی که البته ترجمه ها چندان دقیق نیست ولی مطلب رو میرسونه. راننده یه کلمه هم انگلیسی بلد نیست ولی به لطف تکنولوژی کلی باهاش گپ میزنیم و قرار میذاریم چند روز دیگه ما رو تا فرودگاه ببره. اینجوری برامون ارزون تر درمیاد چون راننده نیاز نیست درصدی از پول رو به گرپ بده.
همه این کارها تا ظهر وقتمون رو می گیره. برای ناهار دوری تو رستوران های اطراف هتل میزنیم و نتیجه این میشه که میریم برای خودمون نودل می پزیم! بعد از ظهر سری به بازار چاتوچک (Chatuchak) که دو سه ایستگاه مترو با ما فاصله داره میزنیم. این بازار تو قسمت شمال شهر و توی منطقه وسیعی قرار گرفته که سر و تهش مشخص نیست. هر چیزی که فکرشو بکنی توش پیدا میشه . مغازه های کوچک که تنگاتنگ هم قرار گرفتن و مابینشون راهروی باریکی برای عبور یک نفر هست با اجناس رنگ به رنگ و کلی مشتری از اقصی نقاط جهان. وسط بازار یه کنسرت در حال برگزاریه و بقیه بازار با اسلحه های آبپاشی به صحنه نبرد آبکی تبدیل شده. تا وقتی به خیابان اصلی وسط بازار نریم کسی خیسمون نمی کنه بنابراین تو همون راهروهای باریک به بازدید بازار می پردازیم.
مغازه های زیادی هستن که خدمات ماساژ رو انجام میدن. مردم میرن روی صندلی های راحتی دراز می کشن و در حالیکه سرشون توی گوشی گرمه یه نفر کف پاشون رو ماساژ میده که برامون صحنه خدمتکار رستوران رو تداعی می کنه که آماده به خدمت ایستاده بود تا لیوان های ما رو پر کنه. واسه همین ازین ماساژ هم به همون اندازه بدمون اومد. مغازه های بیشماری انواع بخور و تجهیزاتش رو میفروختن که فوق العاده شیک و گرانقیمت بودن. ما که رفته بودیم کمی مواد غذایی بخریم دست خالی برگشتیم هتل و از فروشگاه بغل دستی مون خرید کردیم.
وقتی رفتیم سر وقت گوشی ها تا سری به پیام ها بزنیم با خبر کشتار کودکان سوری مواجه شدیم که حسابی حالمون رو گرفت. مخصوصا اینجا و تو این جشن و سرور که بچه ها رو توی لباس های رنگارنگ در حالیکه با اسلحه های پلاستیکی بزرگ بروی همدیگه آب می پاشن و از فرط شادی در پوست خودشون نمی گنجن هضم چنین خبری غیرممکنه. بچه های کوچک و بی گناه با چهر های معصومشون که غرق در خاک و خون کنار هم دراز به دراز مردن تا شاید عطش قدرت طلبان و پول پرستان پست فروکش کنه ولی دریغ …
دیگه حال و حوصله نداریم جایی بریم . توی هتل کز می کنیم و به یاد اشک مادران غمدیده سکوت می کنیم.