آسیاجهانگردیسایکل توریسممالزی

تور سایکل توریسم آسیای جنوبی (روز سی و سوم)

گزارش تور سایکل توریستی آسیای جنوبی( مالزی )

روز سی و سوم _ Marina Island

شنبه 11 فروردین 97

31 March 2018

صبحمون رو با یه پنچری آغاز می کنیم ! کنار جاده ها پر از سیم های باقی مونده از لاستیک های فرسوده ست و تقریبا هر روز یکی دو بار پنچر میشیم. می کشیم کنار جاده و یه نیم ساعتی طول می کشه تا نیما پنچری رو بگیره. جاده هم در دست ساخته و خیلی خطرناک شده چون بعضی قسمت ها که جاده تک بانده میشه و ماشین ها به نوبت اون قسمت ها رو رد می کنن و فقط راه برای عبور یه ماشین وجود داره ، حضور ما باعث ایجاد ترافیک میشه و تا بیایم با سرعت پایینمون اون یه تیکه رو رد کنیم تایم تموم شده و ماشین های روبرویی میان معترض میشن.بیشتر وقتها میندازیم تو خاکی و سرعتمون خیلی میاد پایین مخصوصا که کل دیشبم بارون باریده و زمین چسبناک شده.

سی کیلومتر بعد وضعیت جاده بهتر میشه و یه نفس راحت می کشیم. میریم یه رستوران کنار جاده تا صبحانه بخوریم. البته سر صبحی مادر چانگ می خواست ما رو با ماشین ببره بیرون واسه صبحانه ولی دیدیم خیلی وقتمون تلف میشه و ازش تشکر کردیم و راهی شدیم. یه چیز ساده سفارش دادیم و یه قوری هم چایی گرفتیم که دیدیم یه آقایی از میز بغل دستی مون داره باهامون صحبت می کنه. از دور بهش رسوندیم که از کجا آمده ایم و به کجا می رویم و بقیه قضایا. آخر سر که می خواستیم پول غذا رو بپردازیم دیدیم همون آقاهه حساب کرده ! بعدشم اومد پاپی شد که ما رو ببره رستوران خواهرش. آدم خوش مشربی بود و حرف هایی که میزد به دل می نشست.

به دنبالش راه افتادیم و یه کم فرعی رفتیم تا به رستوران خواهره رسیدیم. اسم خودش ابراهیم مازلان و راننده تاکسیه که انگلیسی رو خوب بلده و از حرفاش مشخصه یا کتاب های زیادی خونده یا با آدم های دنیادیده معاشرت زیادی داشته. خواهرش هم مثل خودشه. خونگرم و مهربان و پر از افکار روشن. یه کلبه چوبی وسط باغ و کنار رودخونه درست کرده با شوهرش . خودش غذا درست می کنه و توی محیطی دلنشین به مسافرا خدمات میده و شوهرشم نوازنده ست. گاهیم توی همین کلبه واسه مسافرا گیتار میزنه. کلبه هیچ چیز شیک و گرانقیمتی نداره. حتی میز و صندلی ها از وسایل دورریز ساخته شدن که حس راحتی رو دوچندان  می کنه . همه جا پر از نمادهای صلحه و پرچم همه کشورها از سقف آویزونه.

خواهر ابراهیم که خنده رو و پرانرژیه یه خانم کاملا محجبه ست و البته دستپختش فوق العاده ست. در تمام مدتی که غذا داره آماده میشه و ما مشغول گشت و گذاریم و بعد مشغول خوردنیم و حتی بعد از اون ، ابراهیم مشغول حرف زدنه اونم با شور و حال زیاد ! غذا رو با اشتها می خوریم انگار نه انگار که صبحانه خورده بودیم و بعد برامون نوشیدنی خیلی خوشمزه ای میارن که مخلوط ژله توت فرنگی و چای سرده. بهش میگن بندونگ چین چاو آیس !

 

ابراهیم ملت مالزیایی رو با کلمه relaaaaaaax  بخوبی برامون توصیف می کنه و معتقده مالزیایی ها با این حجم از راحت طلبی شون اگه چینی ها رو در کنار خودشون نداشتن تبدیل به یه ملت عقب مونده میشدن. به سختی میشه از چنین آدم های بامحبتی دل کند. به راه میافتیم در حالیکه آشنا شدن با ابراهیم و منحرف شدنمون از مسیر اصلی باعث شد مسیرمون چهل کیلومتر کوتاه تر بشه ! چون در ادامه مسیر یه رودخونه ست که باید میرفتیم دورش میزدیم ولی گویا جدیدا یه پل افتتاح شده که مسیر رو خیلی کوتاه می کنه و هنوز روی نقشه گوگل نیست. ابراهیم تا ابتدای پل اسکورتمون کرد و رفت. این مسیر ما رو از دست اون جاده نصفه نیمه هم نجات داد. بعد از پل یه جاده عریض و یکدست رو داریم که از دور می بینیم دو تا دوچرخه سوار در سمت دیگه جاده مسیرشون رو به سمت ما کج کردن. دو تا دختر انگلیسی سایکل توریستن که بیشتر از ما ذوق زده شدن ! یا به عبارتی دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید! خیلی بشاش و پر انرژی اند و از انرژی شون به ما هم تزریق می کنن. بعدنا توی مسیر سایکل توریست های انگلیسی بیشتری دیدیم که اکثرا قصد داشتن از جنوب مالزی به استرالیا برن.

 باغات وسیع درختان پالم و نارگیل و شالیزارهای سرسبز برنج رو پشت سر میذاریم و از شهر لوموس به سمت جزیره کوچک مارینا تغییر مسیر میدیم.

این جزیره که خیلی نزدیک شهر لوموسه با یه پل طویل به شهر وصل میشه و با جزر و مد دریا اطرافش از آب پر و خالی میشه. یه جزیره تمیز و زیباست با خونه های یکدست . میریم سمت یه شهرکی که مخصوص برزیلی هاست ! ویلاها همگی سفید با پرچین های کوتاه و سقف شیروانی .دوستمون کیکو و همسرش رجینا تو یکی از همین خونه ها منتظرمونن. کیکو یه مهندسه که توی شرکت نفت کار می کنه و به سبب شغلش بطور موقت اومده مالزی. اسمش آلتادیگنو هست ولی مثل همه برزیلی ها اسم اختصاری داره (کیکو). خانمش رجینا یه بانوی همه چیز تمامه ! مهربان و مهمان نواز و دوست داشتنی.

 

وسایل ها رو می بریم به اتاقمون تو طبقه بالا و دوش می گیریم (دوش واقعی !) و بعد از خوردن کیک و قهوه با ماشین میریم سمت دیگر جزیره تا غروب آفتاب رو تماشا کنیم. این سمت جزیره فضای کاملا بازی داره و در غرب جزیره واقع شده که غروب های زیبایی داره . کلی عکس می گیریم و بعد میریم شهر لوموس و دوری توی شهر میزنیم. با تاریک شدن هوا رستوران ها خیابانی و دکه های اسنک فروشی بازارشون داغ میشه. انواع غذاها و نوشیدنی های خیابانی و مردمی که برای هواخوری و صرف شام بیرون اومدن ولی خبری از مشروب و گوشت خوک نیست. البته غذاهای دریایی متنوعی به چشم می خوره از جمله صدف ، هشت پا ، ماهی مرکب و غیره که برای مسلمان ها هم سرو میشه.

کیکو و رجینا  دو تا پسر بزرگ و یه نوه ی موفرفری خوشگل دارن که توی برزیلن و از عکس هایی که به در و دیوار خونه شون آویزون کردن مشخصه که حسابی دلتنگشونن. با این حساب ما همسن بچه هاشون هستیم ولی جوری با ما رفتار می کنن که انگار یه زوج بیست سی ساله ن ! به تمام ماجراهای ما با ذوق و شوق گوش میدن و با دقت تجهیزاتمون رو بررسی می کنن. نیما هم با علاقه راجع به همه چیز بهشون توضیح میده و دونه دونه وسایل ها رو در میاره و کارکردشون رو نشون میده. شب یه شام خوشمزه مهمون دستپخت رجینا هستیم که منم تو درست کردن سالاد بهش کمک می کنم . اونجاست که ذهنم در مورد سالاد روشن میشه ! رجینا سبزیجات نرم رو بصورت خام و سبزیجات و سیفی جات سخت رو بخار پز می کنه و میریزه تو سالاد حتی میوه هم میشه اضافه کرد(که تو اروپا خیلی معمول بود). تو هند انواع جوانه ها رو هم میریختن تو سالاد و غذا.

بعدش برنامه فردا رو بهمون میگن ! کلی ذوق دارن که با هم بریم کوهنوردی و بعدش یه جزیره زیبا رو ببینیم. ما که قصد دو روز موندن نداشتیم همونجا قصدشو پیدا می کنیم ! دلمون می خواد زمان بیشتری رو با این آدم ها سر کنیم. اصلا بخاطر همینا بود که علاقمند شدیم به برزیل ! کلی از کشورشون تعریف کردن و قرار شد تو سفرمون به برزیل بازم به دیدنشون بریم. اونا هم علاقمند شدن به ایران بیان احتمالا سال بعد میان .

شب نیما با موکاپ برای کیکو و رجینا یه قهوه اسپرسوی برزیلی درست می کنه که خیلی خوششون میاد و بعد از من می خوان تا با الفبای فارسی اسم هاشون رو خطاطی کنم. یه شکسته نستعلیق با کمی تحریفات هنری براشون اجرا می کنم که حسابی کیف می کنن !

 

 

برچسب ها
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

بستن
بستن