آسیاارمنستانجهانگردیسایکل توریسم
تورسایکل توریسم ارمنستان(روز پنجم و ششم)
تورسایکل توریسم ارمنستان(روز پنجم و ششم)
روز پنجم
10 مهر 96 (2 اکتبر2017)
اهالی رستوران در خواب هستند که از محوطه خارج میشیم و میزنیم به راه. تا خود وایک مسیر سرازیریه و دوباره داریم وارد مناطق جنگلی میشیم.
خروجی شهر وایک میریم یه نونوایی که بوی نان تازه ش هر رهگذری رو بسمت خودش می کشه. انواع نان های حجیم و خوشگل بصورت دستی یا ماشینی در حال آماده شدن هستن و تعدادی ماشین حمل نان هم دارن نون ها رو بار میزنن. دو تا نون بزرگ می خریم و همونجا با پنیر حسابشو میرسیم.
گاهی سربالایی های کوتاهی داریم ولی اغلب رو به پایین میریم و مناظر متفاوت و زیبا در هر تکه از مسیر ما رو به وجد میارن. در کنار یک رودخانه پرآب رکاب میزنیم و اطرافمون پر از درخت های میوه و باغات پرحاصله. از کنار کوههای سنگی عظیم که مثل دیواره ای رو به آسمان در دو طرف جاده قد علم کردن ، عبور می کنیم و از کنار آبشارهای کوچک و غارهای فراوان که در تمام مسیر خودنمایی می کنن.
به شهر Areni میرسیم که پر از انگور و میوه های دیگه ست. در دو طرف جاده دکه های کوچکی گذاشتن و هر کس کنار باغ خودش مشغول فروش محصولات باغشه. انواع میوه و مشتقات اونها و البته مقدار زیادی مشروبات خانگی که در رنگ های سیاه و قرمز و در بطری های یک تا چهار لیتری به چشم می خورن. از یه خانمی یه کیلو هلو می خریم که حسابی شیرین و آبدارن. خانمه یه مشت عناب تازه و خوشمزه میریزه تو مشتم و راه میافتیم. یه خانم دیگه بهمون شفتالو تعارف می کنه و یه آقایی انگور و هلو میده بهمون.
اواخر آرینی میرسیم به یه مغازه سوغاتی فروشی که یه خانمی اداره ش می کنه. فرصت رو غنیمت می شمریم و میریم داخلش که پر از چیزهای زیبا و جالبه. کارهای دستی و سوغاتی های کوچک و دوست داشتنی. به رسم همه سفرهامون یه بشقاب دیواری می خریم که نمادهایی از ارمنستان روش حکاکی شده و بعد خانمه چند مدل چایی بهمون نشون میده و چون هیچی انگلیسی بلد نیست نمی فهمیم ازمون چی می خواد. زنگ میزنه به دوستش که انگلیسی بلده تا بهمون بگه می خواد برای چایی دعوتمون کنه ! ما هم که از خدامونه و دعوتشو قبول می کنیم. چایی رو توی فنجان های زیبایی برامون میاره و موقع خداحافظی یه گردنبند زیبا هم ازش می خریم و راه میافتیم.
دیگه سرپایینی تموم شده و میرسیم به آخرین شیب این جاده که تا ارتفاع 2100 بالا میره و بعد اون تا خود ایروان سرپایینی و کفیه.
بارون نم نم شروع به باریدن کرده ولی خیسمون نمی کنه. شیب رو آهسته و پیوسته بالا میریم و خودمون رو به گردنه میرسونیم. ابرها به دستور باد از گوشه ای به گوشه دیگه میرن و توی آسمون غوغایی ست تماشایی. گشنمون شده و میریم به تنها رستوران روی گردنه تا تجدید قوایی بکنیم. رستوران مال یه خانم خوش سلیقه ایه که محوطه دلنشینی از لوازم چوبی درست کرده و وسط رستوران گل های زیبایی قرار داده .
میریم داخل یکی از آلاچیق های چوبی و در همین لحظه باران تندی شروع به باریدن می کنه. خوشحالیم از اینکه توی همچین باد و بارونی زیر یک سقف هستیم. غذامون که تموم میشه آقا رضا راننده تریلی تماس می گیره که داره از ایروان راه میافته. آقا رضا دوست آقای مهران عادلی از دوستان کوهنوردمون هستن که تو این مسیر زیاد رفت و آمد می کنن و اتفاقا دیروز که باهاشون تماس گرفتیم گفتن ایروان هستن و منتظرن بارشون خالی بشه تا برگردن. ما هم گفتیم اگه امکانش باشه و جور دربیاد شاید بتونیم با ایشون تا مرز برگردیم. حالا اینجا تو این بارون وقتی بهمون زنگ زدن تصمیم گرفتیم برنامه رو ختمش کنیم و برگردیم. شاید عجیب به نظر بیاد ولی عاقلانه ترین تصمیم همین بود. چون آقا رضا گفت تو ایروان هم داره به شدت بارون می باره با این حساب کل کشور هوا دگرگون شده و احتمال داره بزودی برف هم بباره. در کشوری کوهستانی مثل ارمنستان نباید با خطر برف ریسک کرد چون جاده ها بسته میشه و گرفتار میشی. در ضمن علاقه ای هم به دیدن ایروان نداشتیم. مدت هاست که شهرهای بزرگ رو از لیست دیدنی های سایکل توریستی مون حذف کردیم.
تو همون رستوران منتظر شدیم و آقا رضا هم خیلی زود رسید و دوچرخه ها رو پشت کانتینر که کاملا خالی بود فیکس کردیم. توی اتاقک راننده جلوس کردیم و خوشحال از اتفاقات پیش آمده به سمت ایران به راه افتادیم. آقا رضا مرد خوش مشرب و با اخلاقیه که ارزش داره آدم ساعت ها باهاشون گپ بزنه و بیشتر آشنا بشه. سفر با تریلی هم که جزو علایق خاصمون بشمار میاد و این اتفاق تکمیل کننده خوشی های بی حد این برنامه بود.
مسیری که توی چهار روز رکاب زدیم مثل یه فیلم که به عقب برگردونی رو از بالای اتاقک تریلی به تماشا می نشینیم در حالیکه از هر متر این مسیر زیبا کلی خاطره داریم. انقدر حرف داریم که تا یک هفته هم اگر با آقا رضا همسفر باشیم تمام نخواهد شد ! بارون هم شرشر می باره و مناظر دل می بره.
تا شب میرسیم به رستوران سیران . سیران و آنا با دیدنمون تعجب می کنن و دوباره میریم طبقه بالای رستوران تا بخوابیم.
روز ششم
11مهر 96 (3 اکتبر2017)
صبح زود حرکت می کنیم . دوست آقا رضا که باطری تریلیش مشکل داره جلوتر از ما حرکت می کنه که اگه یه وقت خاموش کرد کمک باطری بگیره. توی کاپان و زیر مجسمه خرس توقف می کنیم تا صبحانه بخوریم. آقا رضا و آقا اسلام مشغول درست کردن املت خوشمزه ای میشن که اگه باهاشون رودربایستی نداشتیم حتما سر لقمه آخر باهاشون دعوا می کردیم !
تا ساعت 3 میرسیم به مرز و زمان خوبی داریم برای برگشت.مراحل گذر از گیت رو پشت سر میذاریم و از دوستان عزیزمون که خاطرات خوشی باهاشون رقم زدیم خداحافظی می کنیم. از پارکینگ ماشین رو برمیداریم و باقی مانده ارزهامون که تقریبا چیز زیادی ازشون خرج نکردیم رو به پسرکی می فروشیم . مملو از تمام حس های خوب دنیا هستیم و روزگار و طبیعت در این لحظه هر چه خواستیم با سخاوت و مهربانی تقدیممون کرده. خدا رو شاکریم .