آسیاترکیهجهانگردیسایکل توریسم

سفر به آسیای باختری(روز سی ام)

روز سی ام (مانیسا-Manisa) سوم فروردین 98-23 مارس 2019

سفرنامه آسیای باختری – ترکیه

روز سی ام (مانیسا-Manisa)

سوم فروردین 98-23 مارس 2019

بعد صبحونه مستقیم میریم بیمارستان ! حالمون خوبه فقط میریم که با بیرجان خداحافظی کنیم. یه بیمارستان بزرگ توی خروجی شهره و بیرجان خسته از یه شیفت طولانی آماده رفتن به خونه ست. دور هم با بقیه همکاراش یه قهوه ترک می خوریم و بیرجان رو با لبخندهای بی نهایتش ترک می کنیم. باید یه مدت توی جاده اصلی رکاب بزنیم تا به مسیر کوهستانی مورد نظر برسیم.

دیروز توی نقشه ها کلی وقت صرف کردم تا بهترین مسیر رو برای امروز انتخاب کنیم. از سوما به مانیسا سه تا مسیر کوهستانی وجود داره که یه مسیر از روستای  kinik جدا میشه و مزیتش اینه که سربالایی کمتری داره و کوتاهتر از دوتای دیگه ست و جاده ش داخل جنگله یعنی از هر طرف که باد بوزه با مانع درختان رو برو میشه. به روستای مورد نظر که میرسیم با یه روستای بسیار زیبا مواجه میشیم. خیابون و بلواری که توی این روستا هست توی شهر ما پیدا نمیشه ! حتی بعضی از دوستان کامنت گذاشتن که مطمئنید اینجا روستاست ؟! بعد از روستای باکلاس مذکور وارد جاده کوهستانی میشیم و در میان انبوه درختان زیتون غرق میشیم.

طبیعت بیش از هر روز دیگه ای دلبری می کنه و دائم وادارمون می کنه که برای دیدنش توقف کنیم . خوشبختانه با وجود سربالایی های ممتد به اندازه کافی سرعتمون پایین هست که تمام زیبایی های مسیر رو تا آخرین مولکول اکسیژنش نفس بکشیم. کم کم سر و کله گل های رنگ به رنگ بهاری هم پیدا میشه و تنها توی سرعت های خیلی خیلی پایین میشه حضورشون رو حس کرد چون خیلی کوچولو و خجالتی اند و خودشون رو پشت سبزه ها قایم می کنن.

تا روستای ortulu کلا سربالا میریم و تا اینجا دوچرخه ها سوار ما بودن ازینجا به بعد دیگه ما سواره ایم !

توی روستا برای خوردن نون و شکلات توقف می کنیم. یه نیمکت وسط روستا هست که برای نشستن تنها انتخاب ممکنه. مردم روستایی کم کم بهمون نزدیک میشن و با یه سلام علیک باب صحبت باز میشه. برامون چایی میارن و ما هم از غذای مختصرمون بهشون تعارف می کنیم. یه گاو جلوی در طویله ش که روبروی ماست ایستاده و ماغ می کشه چون یه راننده بی ملاحظه اومده ماشینشو درست تو مسیرش پارک کرده. گاوه انقدر ماغ می کشه و سر و صدا می کنه تا راننده مذکور میاد و ماشینشو جابجا می کنه ! اینم یه درس از یه گاو که حقشو مطالبه کرد و بهش رسید.

یه پیرزن جلوی یه خونه توی طرف دیگه ما نشسته و من با خودم فکر می کنم چه حرف هایی رو میشه با این پیرزن زد تا سر حرف رو باز کرد. دوست دارم باهاش حرف بزنم ولی نمی خوام مزاحمش بشم. بساط خوردنی هامون رو جمع می کنیم و یکی از ریش سفیدای روستا که کلی سوال پیچمون کرده دعوت می کنه از غذاهای محلی شون بخوریم. یه سینی برامون آماده کردن توش نون محلی و عسل تولید خودشون و زیتون و چیزای دیگه. البته دوچرخه سوارها برای این مواقع یه فضای زاپاس توی معده شون دارن ! از تحفه ای که برامون آوردن مقداری می خوریم و متوجه میشیم صاحب خونه همون پیرزنه ست که دوست داشتم باهاش سر حرف رو باز کنم . جلو میاد و خوشامد میگه و بعد شوهرش میاد و چند تا عکس یادگاری می گیریم.

با دل های مهربون مردم روستا خداحافظی می کنیم و میزنیم توی دل جنگل های کاج. هنوز تا به سرپایینی برسیم باید یه کم دیگه رکاب بزنیم. از نظر ارتفاعی هر روز تا ارتفاع 1500 یا بالاتر رو رکاب میزنیم ولی اختلاف ارتفاعمون چیزی حدود 500 -600 متره که با شیب های تند میره بالا و با همون تندی هم سرازیر میشه. کنار یه چشمه توقف می کنیم تا بطری هامون رو پر کنیم. حوضچه کنار چشمه پر از قورباغه ست که برای انتخاب بهترین آوازخوان مسابقه گذاشتن ! دیوار کوتاهی کنار چشمه ست که می خوام از روش بپرم پایین. سنگی از زیر پام درمیره و موقع فرود پام پیچ می خوره. از درد شدیدی که توی مچ پام هست ملتفتم که ازون پیچ خوردگی های اساسیه و نباید سرسری گرفت. همینجور که دارم از درد زوزه می کشم کفش و جورابمو درمیارم و پامو میذارم زیر شرشر آب چشمه که حسابی خنکه. سردی آب توی چند دقیقه درد رو از بین می بره و مچم رو کرخت می کنه. خوشبختانه بقیه مسیر سرازیریه و قرار نیست فشاری به مچم بیاد. سوار دوچرخه ها میشیم و سرازیری که روی تابلوش نوشته 10 درصد رو پی می گیریم.

توی سرازیری هم انگشت های دست خسته میشه از بس که باید ترمز رو نگه داری ! بعد از ده کیلومتر ترمز گرفتن توی یه روستا توقف می کنیم که یه آلاچیق کنار جاده داره. دو تا مرد روستایی توی آلاچیق نشستن و با دیدن ما به خوردن میوه دعوتمون می کنن. میوه هایی که محصول خودشونه و حسابی تازه ن. دقایقی رو هم با این آدم های دوست داشتنی دم خور میشیم و بقیه مسیر تا مانیسا رو بکوب رکاب میزنیم.

گلهای زرد در ورودی شهر به استقبالمون اومدن . هر طرف رو نگاه می کنی گل های زرد رنگه که توی نوازش های باد به رقص دراومدن. میریم داخل شهر تا دنبال آدرس هتلمون بگردیم. یه دوستی توی مانیسا دعوتمون کرده بود خونه ش ولی دیروز بهمون خبر داد بخاطر یه سفر ضروری نمیتونه ازمون میزبانی کنه و با کلی عذرخواهی ازمون خواست توی هتلی که رزرو کرده اقامت کنیم.

برچسب ها
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

شانزده − 5 =

بستن
بستن