آسیاترکیهجهانگردیسایکل توریسم

سفر به آسیای باختری(روز بیست و هفتم)

روز بیست و هفتم (بالیکسیر-Balikesir) بیست و نهم اسفند 97-20 مارس 2019

سفرنامه آسیای باختری – ترکیه

روز بیست و هفتم (بالیکسیر-Balikesir)

بیست و نهم اسفند 97-20 مارس 2019

صبح آخرین روز سال یه صبح دل انگیز و باطراوت بهاریه و با گرم تر شدن هوا میشه معجونی که با هیچی نمیشه عوضش کرد. بهار مرد عمله ! مثل تابستون نیست که بتونی عکس های دلبرانه ازش بگیری و بذاری تو فضای مجازی و هزار تا لایک بگیری. بهار به عکساش اهمیت نمیده . زیر پوستی کار می کنه ! آدم رو هزار سال جوون می کنه . اصلا آدمو بچه می کنه و هوایی . خودشم دیر میاد و زود میره . ولی ما تعقیبش می کنیم و هر جا بهاری هست پیداش می کنیم . توی یه صبح بهاری آخر سالی با دوچرخه هامون میزنیم به جاده و فاتح هم با موتورسیکلتش همراهی مون می کنه.

اول میریم داخل مانیاس تا صبحونه بخوریم. فاتح خیلی از چوربای مخصوص مانیاس تعریف کرده و ما هم مشتاقیم بچشیمش.

فاتح یه موتور سوزوکی خوشگل داره و خودش و موتورش تیپ آبی زدن و با هم ست کردن. خودش که عاشق موتورشه و یه عروسک گاو هم داره که همه جا با خودش می بره. فاتح امروز صبح کلاس نداره و تصمیم گرفته تا یه بخشی از مسیر همراهمون بیاد. با موتور از جلو میره و یه جا توقف می کنه. یه کتابم برداشته که تا وقتی ما داریم هن و هن کنان با سرعت لاکپشتی سربالایی ها رو می ریم بالا ، یه جا کنار جاده مشغول خوندن کتاب بشه. وقتی هم از دور می بینه داریم میرسیم سریع دوربینشو درمیاره و از ما عکس می گیره. خیلی وقت بود عکس دوتایی نگرفته بودیم و ازین حرکت فاتح شدیدا استقبال می کنیم !

بعد از یه پل چوبی زیبا برای خوردن چایی میزنیم کنار جاده و بساط چایی رو آماده می کنیم. منم از فرصت استفاده می کنم و میرم سمت رودخونه ای که کمی پایین تر از جاده ست و از وسط باغات می گذره تا از بهار گریزپا عکاسی کنم. نیما مشغول درست کردن یه دریم کچر برای فاتح میشه و فاتح خودش رنگ هدیه شو انتخاب می کنه. آبی ! ما تو این سفر وسایل دریم کچر با خودمون برداشته بودیم و برای هر کدوم از میزبانهامون به رسم یادگاری یکی یه دونه درست کردیم. همه شون از این هدیه کوچک که با تمام عشقمون بهشون اهدا می کردیم خوشحال می شدن. بعد از چایی با فاتح خداحافظی می کنیم و به راهمون ادامه میدیم.

مسیر کوهستانیه و سربالاها و سرپایینی های تندی داره . این مسیر رو که از دریای مرمره شروع میشه و به سمت جنوب ترکیه میره ، یکی از دوستان کوهنورد و دوچرخه سوار ترکیه ایمون پیشنهاد داده بود و کلی تعریفشو کرده بود. واقعا هم تعریف کردنیه هر چند که سختی خودشو داره. هر روز تقریبا یه کوه بلند رو باید پشت سر بذاریم. یکی از نعماتی که توی این مسیر به وفور یافت میشه چشمه های گوارای آبه که خیالمون رو از بابت آب آشامیدنی راحت کرده.

اواخر مسیر مجبوریم بکشیم سمت اتوبان چون می خوایم وارد شهر بالیکسیر بشیم. تو اولین رستورانی که پیدا می کنیم ناهارمون رو می خوریم و بعدش میریم مدرسه ! دوستمون کایا که امروز مهمونش خواهیم بود معلم مدرسه ست و امروزم تا ساعت 5 کلاس داره. از کنار یه مدرسه ابتدایی رد میشیم که بچه های قد و نیم قد دوره مون می کنن و شروع می کنن به سوال پیچ کردنمون. بچه های کنجکاو و در عین حال مودب و بسیار اجتماعی هستن. بعد که از داستان سفرمون با دوچرخه سر درمیارن بهمون خوشامد می گن و حتی ازمون می خوان اگه کمکی چیزی لازم داشتیم روشون حساب کنیم ! با نیم وجبی ها چند تاعکس می گیریم و میریم مدرسه بغلی که مال دبیرستانی هاست.

کایا و همسرش تو این دبیرستان درس میدن و هر دو معلم ورزش اند. با بچه های کلاسشون آشنا میشیم و تا پایان کلاس کلی باهاشون دارت و پینگ پنگ بازی می کنیم و تازه می فهمم چقدر دارت بلد نبودم ! کایا روش صحیح پرتاب دارت  و نحوه امتیاز بندیش رو بهمون یاد میده و ما راجع به تجهیزاتی که در اختیارشونه سوال می کنیم. کاشف بعمل میاد هر یه دونه تیر دارت که مثل نقل و نبات ریختن زیر دست بچه ها صد لیر قیمتشه ! کلی تجهیزات ورزشی گرون قیمت دیگه هم هست که فقط مال یه مدرسه ست.

بچه های کلاس مختلط ورزش می کنن و دخترایی که مسلمونن همگی روسری سرشونه. اکثرشون عربن و بخاطر جنگ به ترکیه پناهنده شدن و حالا دیگه با فرهنگ این کشور کاملا اخت شدن و احساس غریبی نمی کنن. بچه ها به هم احترام میذارن و عرب ها رو به چشم غریبه نگاه نمی کنن که همین حس خوبی بهمون میده. بعد از کلاس همگی راهی خونه میشیم و با باریش کوچولوی شیطون آشنا میشیم. باریش پسر چهار ساله خانواده ست که تا وقتی شام حاضر بشه کلی باهاش بازی می کنم. گوشمو میدم به باباش تا از کلمات محبت آمیزی که نثار پسرش می کنه منم چند تایی یاد بگیرم و در موقع بازی خرجشون کنم ! همسر کایا در کمترین زمان ممکن شام خوشمزه ای آماده می کنه و دور هم می خوریم. دسر به ای که با دارچین تاپ کرده هوش از سرم می پرونه انقدر که خوشمزه ست ! بعد از شام اما موقع مهمونیه و میزبانمون برای اینکه بهمون بد نگذره چند تا از دوستاشو دعوت کرده واسه شب نشینی. بعنوان آخرین شب سال که ما ایرانی ها دوست داریم این شب های خاص رو با دوستان بیشتری بگذرونیم گزینه خوبی محسوب میشه هر چند اونها چیزی راجع به نوروز  ما نمی دونن. ما هم زیاد بهشون توضیح نمیدیم چون خیلی هم مهم نیست !

برچسب ها
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

هجده − 6 =

بستن
بستن