آسیاجهانگردیسایکل توریسمهندوستان
تور سایکل توریسم آسیای جنوبی (روز پنجم)
گزارش تور سایکل توریستی آسیای جنوبی(هند)
روز پنجم – Lote
شنبه 12 اسفند 96
3 March 2018
ماهاد رو ترک می کنیم در حالیکه مردم چادر نشین تا مدت ها جلوی چشممون هستن. اینجا تضاد بین زندگی مردم مرفه و فقیر انقدر زیاده مغزم قادر به هضم کردنش نیست.
هوای صبح خنک و فرح بخشه انقدری که تو این موقع ها حسابی از دوچرخه سواریمون لذت می بریم. یاد شعر فروغ میافتم که میگه : کاش ما آن دو پرستو بودیم ، که عمر سفر می کردیم ، از بهاری به بهار دیگر . ما هم اومدیم اینجا که بهار رو پیدا کنیم ولی فقط صبحهاش بهاره. ساعت 10 ببعد خود جهنمه !
امروز دو تا سربالایی تو مسیر داشتیم که از ارتفاع صفر (ارتفاع صفر !!) میرسید به چهارصد. اولی رو توی خنکی صبح رد کردیم ولی دومی دقیقا افتاد به گرمای ظهر. دماسنج نیما 48 درجه رو نشون میداد! تا مدت ها به این عدد شک داشتیم تا بعدا درستیش با یه دماسنج دیگه اثبات شد.
هرچند مسیر سربالا بود و گرم ولی فوق العاده زیبا و سرسبز. هرچه ارتفاعمون بیشتر میشد بیشتر مجذوب زیبایی های مسیر می شدیم. زیبایی هایی که ساختگی نبودن. پیراسته و آراسته نشده بودن. با همون بی نظمی و آشفتگی ذاتی و با همون زباله هایی که بعضی جاها به چشم می خورد باز هم چشم نواز بود.
تا بالای تپه دوم اثری از مغازه نبود و بالاخره آبمون ته کشید. به یه ماشین بطریمون رو تکون دادیم و اونم که داخلش یه خانواده نشسته بود سریع نگه داشت و یه بطری آب بهمون داد.بارها که با مردم برخورد داشتیم فهمیدیم که هندی ها بسیار سریع الانتقالن و به اصطلاح همه چی رو زود می گیرن. هرچند خیلی هاشون انگلیسی بلدن ولی حتی انگلیسی هم ندونن با یه اشاره به منظورت پی می برن.
بقیه مسیر رو توی فلات رکاب میزنیم و موقع ظهر میرسیم نزدیکی یه روستا. رستورانی نیست تا غذا بخوریم ولی همه جا گاری های کوچک میوه فروشی هست که میتونیم خودمون رو سیر کنیم. میریم توی یه ایستگاه اتوبوس نصفه نیمه که یه سایبان کوچک داره تا کمی حرارت بدنمون بیاد پایین. یه موتوری که از کلاه سفید و لباس سفید بلندش مشخصه مسلمانه میاد سمتمون و با انگلیسی شکسته بسته ای باهامون چاق سلامتی می کنه. بعد که می فهمه مسلمان هستیم میره از خونه شون برامون آب و غذا میاره که یه جور نان محلی هست.
اون گروه دوچرخه سوارای هند اینجا هم پیگیر ما بودن ! ولی توی این مسیر نتونسته بودن برامون میزبان ردیف کنن واسه همین هر از چندگاهی یکیشون زنگ میزد و اطلاعات مسیرمون رو می گرفت و پیشنهادهای عجیب و غریب میداد. امروز یه دکتری به اسم چیتان پیگیرمون بود و گفت میتونه ما رو به یه هتل ارزون ببره. توی راه با موتورش اومد پیشمون و ما رو برد یه هتل نزدیک روستای لوته که یه دوازده کیلومتری با شهر چیپلون فاصله داره و یه اتاق گرفتیم 700 روپیه.
شب چیتان با ماشین اومد دنبالمون و با همسر و پسر کوچکش رفتیم باغ رستوران دوستش آقای مانوز . مسافت زیادی توی ماشین بودیم حدود سی کیلومتر بعد رسیدیم به باغ. یه جای دنج و باصفا که حسابی آراسته بودنش. درخت های نارگیل بلند در اندازه های یکسان تمام آسمون باغ رو پوشش داده بودن و سنگفرش های باریکی به نقاط مختلف باغ کشیده شده بود که میتونستی توش گردش کنی. وسط باغ میز و صندلی چیده شده مخصوص پذیرایی و ساختمون آشپزخانه کنارش بود. یه استخر بزرگ هم بود که حس خنکی بهمون میداد.
دکتر مانوز همکار چیتان و پزشک داروسازه که البته وضع مالیش با چیتان خیلی توفیر داره ! مهمون های دیگه ای هم بودن که سوال های زیادی از ما داشتن و نوع سفرمون خیلی براشون جالب بود. همسر چیتان که اسمش دامین تی بود قسمت های مختلف باغ رو نشونمون داد. یه زن با پوست تیره و جثه کوچک ، چشمانی نافذ و سیاه و موهای بلند و پرپشت مشکی درست مثل بیشتر زنان هندی. دستای من رو با مال خودش مقایسه می کنه و به شوخی میگه خوش بحالت با این پوست سفید (اونموقه هنوز جزغاله نشده بودم و سفید پوست محسوب میشدم!). اشاره به چشم های زیبا و موهای پرپشتش می کنم و یادش میارم که زیبایی در نگاه توست نه در آنچه می نگری .
حوالی ساعت 12 برمی گردیم هتل و قرارمون بر این میشه که فردا هم به دیدن دکتر مانوز بریم چون باغش توی مسیرمونه .