آذربایجان شرقیایرانگردیغارنوردی

غار حمزه زندان عجبشیر

غار حمزه زندان

 1393/10/12

طبیبی بلک تو عیسی وقتی

مرو ما را چنین بیمار مگذار

مرا گفتی که ما را یار غاری

چنین تنها مرا در غار مگذار

…..

وقتی میری توی غار عظمت خدا رو بیشتر میفهمی و لمس میکنی . وقتی توی غار چراغ پیشانی رو خاموش میکنی اون وقت میفهمی چشم یعنی چی . وقتی به یه رول روی سنگ بند میشی و فرود میایی اون وقت میفهمی سنگ یعنی چی. بعدش با تمام وجود و از ته دل میگی فتبارک الله احسن الخالقین .

غار حمزه زندان رو اولین بار سال 89 رفته بودم با علی آقا(محمدزاده) از دوستان عجب شیری حرف و حدیث های زیادی در موردی این غار هست بعضیا میگن زندان بوده و ….

چهار سال از او زمان گذشته بود و نقطه چی پی اس دقیقی نداشتم شب به علی آقا زنگ زدم وهماهنگ شدیم که اگه بتونه برنامه خودش رو کنسل کنه با ما بیاد هم دیداری تازه کنیم و هم بلد راه بود.

پنج نفر شدیم و ساعت 6 صبح از مراغه حرکت کردیم .من و حبیبه و مهران(عادلی) محمد(طاهری) و موسی(نقی زاده)

رسیدیم شهر عجب شیر و رفتیم مسیر قلعه چای .غار ما بین روستای گنبد و آغاجری بود .از یک روستایی مسیر رو پرسیدیم و راه افتادیم.

یادم بود که نزدیکهای غار یه دکل فشار قوی بود و از یه کوه سنگی راه رو ادامه دادیم و طبق معمول که بلد نیستیم از راه آدمیزادی بالا بریم رفتیم رو یکی از گرده ها و شروع به سنگ نوردی کردیم!

بالای قله به علی آقا زنگ زدم که مسیر رو جویا بشم گفت  دارم میام نیم ساعته میرسم و ما شروع به اکسپلورر و اکتشاف کردیم و موسی گفت یه حفره میبینم که دقیقا خودش بود.

شروع به نصب کارگاه کردم یه ریبلی و یه فرود 25 متری یکی یکی فرود رفتیم و موسی بار اولش بود و هیجان زیادی داشت و میگفت آب بندی من بد برنامه ای افتاد!

پایین که رسیدیم از مسیر سمت راست شروع کردیم سال 89 ابتدای این مسیر به خاطر ریزش بسته بود ولی اینبار تونستیم 200 متری ادامه بدیم که دوباره به ریزش برخوردیم و برگشتیم ومسیر سمت چپ رو ادامه دادیم که کلونی خفاشها اونجاست و تعدادی عکس گرفتیم و بعد از دو ساعت اومدیم پای طناب که بریم بالا.

مهران و موسی بساط جوجه کباب آورده بودن و همه به فکر جوجه زودی اومدن بالا که حسابی شکمی از عزا درآوردیم !

تو مسیر برگشت چشممون خورد به یه حفره دیگه که یه 6 متری فرود داشت .زود هارنس پوشیدم و بچه ها منو فرستادن پایین یه غار خیلی کوچیک بود ولی جالب این بود که آدمهایی که دنبال زیر خاکی هستن زحمت کشیده بودن یکم کنده بودن و جلوشو با سنگ گرفته بودن که بازم نتونستم تحمل کنم و به مهران و حبیبه گفتم بیاید کمک و همه سنگ ها رو زدیم کنار و بازم مسیر ادامه داشت ولی چیزی دستمونو نگرفت و دست خالی اومدیم بالا!

 

ما مفلسانیم و تویی صد گنج و صد دینار ما

ما کاهلانیم و تویی صد حج و صد پیکار ما

ما خفتگانیم و تویی صد دولت بیدار ما

…..

 

 

 

 

 

برچسب ها
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

یک نظر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

5 × یک =

بستن
بستن