آسیاجهانگردیسایکل توریسمهندوستان

تور سایکل توریسم آسیای جنوبی (روز هفدهم)

گزارش تور سایکل توریستی آسیای جنوبی(هند)

روز هفدهم – Mangalore

پنج شنبه 24 اسفند 96

15March 2018

دیشب بارون زده و هوا رو حسابی شرجی کرده بود. صبح هنوزم هوا ابری و هیمانت هم هنوز توی خواب بود که از خونه زدیم بیرون. رفتیم سر وقت بزرگترین معبد شهر به اسم گوکارنا. تا اونجا سه کیلومتری راه رفتیم و توی مسیر بچه های قد و نیم قد رو می دیدیم که میرفتن سمت مدرسه هاشون. مدرسه ها بناهای وسیع بدون دیوار و حصار هستن که بچه ها براحتی میتونن فلنگشون رو ببندن ! ولی نبود حصار نشون میده اینجا بچه ها از این کارها نمی کنن.

جلوی معبد دو تا مجسمه سیاه رنگ از فیل در اندازه واقعی وجود داره. کفش ها رو همونجا میذاریم و میریم داخل. جالبه که هند با وجود اینکه مردم فقیر بسیاری داره ولی هیچوقت ندیدیم که چیزی از معابد دزدیده بشه برای همین ما هم با خیال راحت کفش هامون رو جلوی درب معابد رها می کنیم و به داخل میریم.

یه مجسمه گاو خوابیده ی سیاهرنگ در وسط محوطه ست و اطرافش انواع معابد قرار گرفتن که داخل هر کدوم یه خدای سنگی عظیم جلوس کرده. جلوی یک مجسمه بزرگ که نصفش انسان و نصفش میمونه یک زن خوش پوش ادای احترام می کنه . دوربین توی دستمونه و هر طرف می چرخونیمش. میریم داخل بزرگترین سالن که از درب ورودیش باد خنکی میزنه بیرون. صدها صندلی با روکش های سفید چیده شدن داخل سالن و در انتها یک سکو قرار داره که با گل های فراوانی تزیین شده . چند نفر دارن موسیقی کوبه ای می نوازن و چند نفر دیگه یه مراسماتی انجام میدن که از دور قابل تشخیص نیست. ناگهان شستمون خبردار میشه که نکنه اینجا عروسی باشه ! از یکی از حاضرین می پرسم و جواب مثبت میده . ضمنا با لبخند دعوتمون می کنه که توی مجلسشون حضور داشته باشیم. دوربین رو خاموش می کنم و میریم بیرون چون می خوایم بازدیدمون از معبد رو به اتمام برسونیم و بعد با خیال آسوده بشینیم تو مجلس عروسی !

معبد کناری خالی از زائره و فرصت خوبیه چند تا عکس با خدایان بگیریم چون در حضور زائرین به خاطر حفظ احترام ، به خدایانشون نزدیک نمیشیم و زیاد عکس نمی گیریم تا اونا هم موقع دعا خوندن راحت باشن. هر چند این کارها هیچ ایرادی نداره.

برمی گردیم به سالن عروسی و به محض ورود چند نفر با مهمان نوازی و خونگرمی ما رو به داخل راهنمایی می کنن و خودشونم میشینن بغل دستمون. یکیشون که آقای متشخصی هست چند تا از مهمانان رو بهمون معرفی می کنه مخصوصا اونایی که در خارج هند زندگی می کنن تا احساس غریبی نکنیم.  عروس و داماد روی سن هستن و خودشون رو در اختیار تیم فیلمبرداری و البته بزرگان فامیل قرار دادن تا مراسمات رو انجام بدن.  داماد نیمه برهنه ست و مثل خادمین معبدها لباس پوشیده و دستار قرمز به سر گذاشته. همه فامیل های داماد هم دستار قرمز دارن و از فامیل های عروس که دستارشون نارنجیه قابل تشخیص اند. عروس ساری سبز خوشرنگی به تن کرده و روی سرش پر از گل های یاسمنه . خانم ها لباس های رنگانگ و فاخری پوشیدن و روی موهای بافته شده سیاه بلندشون که اغلب تا کمر میرسه سنجاق های طلایی یا گل های طبیعی زدن.  چیزی که بیشتر تو چشم میزنه طلاهای خانم ها ست که از حلق و بازو و سر و مو و پا و دماغ و کمرشون آویخته ست و از بچه کوچولو تا پیرزن ها غرق در طلا هستن .

راهنمایی مون می کنن به سالن پذیرایی که بغل سالن جشنه و اونجا برامون صبحانه و در کنارش شیرینی و چای هندی سرو می کنن. مسئول پذیرایی هر از چند گاهی برمی گرده و دیسمون رو دوباره پر می کنه و احتمالا اگه تا شب هم مرخصش نکنیم به پر کردن پیاله هامون ادامه خواهد داد. با میزبانمون برمی گردیم به مجلس و ایشون راجع به همه چیز توضیح میده و نمیذاره تنها و خاموش بمونیم . چه میهمان نوازان فوق العاده ای .

صدای موسیقی خیلی بلنده چون دو نفر ساز بادی و یک نفر ساز کوبه ای می نوازن که کل سالن رو می لرزونه. بچه های فسقلی همه جا در حال بدوبدو هستن و توی لباس های قشنگشون بیش از هر زمان دیگری زیبا به نظر میان. یاد بچه های لاغر و تکیده و بدون لباس هندی میافتم . حتما اونها هم با یه لپ تپل و یه لباس تمیز به همین زیبایی هستند.

جشن عروسی تا نیمه های شب به همین منوال ادامه خواهد داشت و برای دو تا دوچرخه سوار چندان جالب نیست صب تا شب یه جا بشینن ! برای همین از میزبانانمون تشکر و خداحافظی می کنیم و میایم بیرون. یه تعداد از مهمانان مشغول عکاسی از خودشون هستن که از ما هم دعوت می کنن باهاشون عکس بگیریم. ازین پیشنهاد حسابی ذوق می کنیم و می پریم وسطشون که دریایی از رنگ های شاد و زیبا هستن.

برای بعداز ظهرمون یه ملاقات با چند تا دوچرخه سوار رو داریم .آقایی به اسم مایور از چند روز پیش بهمون پیام میداد که رسیدیم منگلور حتما باهاشون ملاقات کنیم. از خونه پیاده راه افتادیم و خوش خوشان تا مرکز شهر رفتیم جایی که یه بستنی فروشی بزرگ قرار داره. یه کم زود رسیده بودیم و اطراف کافی شاپ پرسه میزدیم که برای اولین بار چشمم به خانم های عمله افتاد ! قبلا گفته بودم که زنان هندی تو انواع و اقسام مشاغل فعالند ولی تا به امروز کارگر ساختمانی زن ندیده بودم و برام خیلی جالب بود. البته توی هند بخاطر اینکه نیروی کار زیاده چندان از ماشین ها استفاده نمی کنن. حتی لوازم کار یدی کارگرها هم لوازم خیلی ابتدایی هستن که کار کردن رو سخت تر می کنه. مثلا یه جا توی عملیات راهسازی شاهد بودیم دهها کارگر کار یک لودر رو انجام میدادن. اینجا هم زنان کارگر از لوازم ابتدایی استفاده می کردند که زحمتشون رو دوچندان می کرد.

مایور و دوستش از راه رسیدن و رفتیم داخل کافی شاپ. خانم خوشگلی برامون منو آورد و راجع به بستنی ها توضیح داد که کدوم مخصوصه و کدوم خوشمزه ست ! من خوشمزه رو انتخاب کردم شامل بستنی و کارامل و چند لایه ژل و تکه های میوه که البته خوشمزه بود ولی گرون دراومد ! دوست مایور اهل لاتویا بود و خیلی بامزه صحبت می کرد. تو تعریف هر ماجرایی یه نمایش کامل از پانتومیم و کمدی و اصوات مختلف رو به اجرا میذاشت. مخصوصا وقتی راجع به سفرش به ایران صحبت می کرد خیلی خندیدیم. توی جنوب وقتی می خواسته با خواهر میزبانش دست بده اوضاع قر و قاطی شده ! خلاصه ما که نفهمیدیم مایور برای چی می خواست ما رو ببینه ولی عوضش لحظات پرخنده ای با دوست لاتویایی مون داشتیم.

توی راه برگشت محو تماشای درخت های عظیم ابریشم و ماگنولیا بودیم. درخت گل ابریشم با گل های صورتی و سفید شبیه قاصدک با پرزهای ضخیم تر در همه جای هند به وفور دیده میشه. این درخت بخاطر شرایط آب و هوایی مساعدش که همون هوای گرم و نیمه شرجیه چنان بزرگ و عظیمه که هر درختی به تنهایی چند ده متر مربع رو زیر سایه خنک و دلپذیرش قرار میده. درخت ماگنولیا هم همون درخت گل عشاقه که گل هاش شیپوری و به رنگ های متنوع قرمز و صورتی و سفید و حتی زرد و نارجی هستن. تا به خونه برسیم یه بارون حسابی هم میزنه و خیس و سرخوشمون می کنه.

 

برچسب ها
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

بستن
بستن