آسیاتایلندجهانگردیسایکل توریسم

تور سایکل توریسم آسیای جنوبی (روز چهل و پنجم)

گزارش تور سایکل توریستی آسیای جنوبی( تایلند )

روز چهل و پنجم _ Samut Songkhram

پنجشنبه 23 فروردین 97

12 April 2018

پائول و همسرش صبح زود برای بدرقه مون بیدار شدن که باهاشون خداحافظی می کنیم و سگ ها که تا سر خیابون اسکورتمون می کنن رو پشت سر میذاریم.. از راههایی که به سمت شرق میره می کشیم تو دل طبیعت زیبا. کلی بزرگراه هست که هر کدوم رو خواستیم میتونیم رکابش بزنیم ولی امروز تصمیم گرفتیم محلشون نذاریم و کل مسیر رو از جاده های فرعی بریم. اینطوری شد که پا توی مسیرهایی گذاشتیم که خود تایلندی ها هم بلد نیستن !

از جاده های باریکی که از وسط باغات پر حاصل میوه و مزارع خیلی خیلی سبز برنج می گذرند عبور می کنیم . مناظر فوق العاده زیباست و نمیشه سریع رکابش زد. باید ایستاد و هزاران عکس گرفت. سر رو به هر طرف که می چرخونی منظره ای عالی جلوی چشم هات پدیدار میشه.

از روی رودخانه های بی شماری عبور می کنیم. پل های چوبی و فلزی که از روی رودهای گل آلود و لجنی عبور کردن و توی آب پر از ماهی هایی ست که می جهند و با سرعت شنا می کنن. جاده هی میره سمت دریا و هی ازش دور میشه. جاده ای پر از آدهایی از جنس طبیعت ، خونه هایی ساده و گرم ، بازارهایی بدون هیاهو که پر از دسترنج همین آدم هاست. همه جا پر از پرنده های مختلفه که آوازشون از هر طرفی شنیده میشه.

امروز اولین روز از سال 2561 تایلندی هاست (BE) که بهش بات دی تین میگن و از 12 الی 15 آپریل رو جشن می گیرن.توی این روزها مراسماتی ویژه ی سال نو توی معابد برگزار میشه و مردم در هر نقطه کشور که باشن برمی گردن به خونه هاشون و کنار بزرگتر ها و فامیل شون سال نو رو جشن می گیرن. یه جشن آب هم دارن که از فردا شروع میشه و توی این جشن روی همدیگه آب می پاشن و خوشی می کنن. ضمنا هر کسی با هر وسع مالی سعی می کنه نذری بده که شامل میوه یا غذا یا نوشیدنی میشه که ما این قسمتشو خیلی دوست داریم. هر جا میرسیم بهمون موز میدن بطوریکه خورجین من پر از موز شده !

به یه معبد پر سرو صدا میرسیم که حسابی شلوغه. میریم داخلش تا ببینیم کی به کیه . به محض ورودمون ما رو به سمت دیگ های عظیم شربت راهنمایی می کنن ! بهشون اطمینان میدیم که حتما حساب شربت هاشون رو خواهیم رسید ولی اول باید یه کم محوطه رو بچرخیم. سایه بان های بزرگی رو توی حیاط معبد نصب کردن با کلی تزئینات رنگارنگ و پرچم هایی که از روی سقف ریسه کشیده شدن. جایگاهی برای چند بت با کلی گل های تازه در اطراف و یه اسکلت وسطشون ! جایگاه دیگه ای برای عکس پادشاه و گل و شمع و عود در اطرافش. وسط محوطه دو ردیف جایگاه هست که یکیش مخصوص کاهنان نارنجی پوشه و روبروش مخصوص زائران که تعداد کاهنان به زائران می چربه !

کاهن ها به حالت دعا روی تشک های ساتن نشستن و هر از گاهی ذکر می خونن و آب مقدس رو به سر زائرها می پاشن و یه نفر خارج از جایگاه مدام حرف میزنه و احتمالا اورادی رو می خونه. مردم چند تا چند تا میان میشینن روی تخت های چوبی کنده کاری شده و به حالت تعظیم نشسته به دعاخوانی گوش میدن و پا میشن میرن. تعداد زیادی پنکه مسئولیت خنک کردن محوطه رو به عهده دارن که البته چندان هم موفق نیستن. یه زن و شوهر که خیلی مهربون بنظر میرسن بهمون قهوه تعارف می کنن که توش عسل ریخته شده. یه عالمه هم شربت عسل درست کردن برای جشن که دوست دارن بچشیم. همه شون دائما خنده به لبهاشونه و رفتارشون سرشار از لطف و مهربانیه.

بعد از گرفتن کلی عکس و فیلم میریم سراغ دیگ شربت ها که از شهد گل های مختلف درست شدن و با قطعات یخ خرد شده تبدیل به یخ در بهشت شدن. خانم های خندانی برای هر کدوم یه لیوان پر می کنن و از هر طعمی یه لیوان می خوریم! طعم ها متفاوت و خوشایندن که قبلا نخورده بودیم. از خانم جوانی که دوقلوهای چشم بادومیش رو تو بغل گرفته و به نظر میرسه خوشبخت ترین مادر دنیاست اجازه می گیرم که عکسشون رو بگیرم و بر خلاف تصورم که فکر می کردم دلش نخواد یه غریبه عکسشو بگیره دختر کوچولوهاش رو تشویق می کنه که به دوربین نگاه کنن تا خوشگل بیافتن.

چند کیلومتر جلوتر به معبدی میرسیم که بسیار زیباست ولی هیچ سروصدایی توش نیست. حتی یه نفرم زائر نداره. جلوتر که میریم متوجه میشیم معبد هنوز تکمیل نشده و در حال ساخته ولی جای خوبیه واسه عکاسی تو هر مدلی که دلمون بخواد ! کلی پله داره که تا انتهای پله ها میریم و اون بالای نسیم خنکی میوزه که اصلا دلمون نمی خواد ترکش کنیم.

معابد بی شمار دیگه ای توی مسیرمون هستن که با آهنگ های شاد تمام مسافرین روز دعوت به جشن می کنن ولی برای اونها توقف نمی کنیم تا از رکابمون هم عقب نیافتیم. هوا فوق العاده گرمه و مغزمون داره بخارپز میشه. نیما دماسنج رو که نگاه می کنه با عدد 49 درجه مواجه میشه ! مخصوصا وقتی کنار حوضچه های نمک رکاب میزنیم شدت گرما رو حس می کنیم. این حوضچه ها که کنار دریا ساخته شدن با امواج دریا پر از آب میشن و بعد آفتاب آبشون رو بخار می کنه و نمکش می مونه که کارگرها میان جمعش می کنن. از اونجا که خارج میشیم زیر سایه اولین معبد پناه می گیریم تا مغز به جوش آمده مون یه کم از قلیان بیافته !

بعد از 104 کیلومتر به شهر ساموت سانگ خرام میرسیم و در جستجوی منزل دوستمون پراتیو سر از جاهای عجیب و غریب درمیاریم. از وسط تعدادی کارتن خواب می گذریم و به محوطه ی کثیفی میرسیم که زباله از سر و روش می باره. با فکر اینکه حتما مسیر رو اشتباه اومدیم قصد برگشت می کنیم که ده دوازده تا سگ ولگرد دوره مون می کنن و با شنیدن سر و صدای همدیگه حسابی  جسور و شجاع میشن ! نیما سگ دور کن رو درمیاره و یه فاصله حفاظتی بین ما و سگ ها ایجاد میشه و تو همین گیرودار سرو کله پراتیو پیدا میشه و به دنبالش میریم تا خونه ش.

با توجه به محله درب و داغونی که دیدیم انتظار یه خونه داغون تر رو داشتیم ولی برخلاف انتظار میرسیم به خونه ای بزرگ با دو تا ماشین شاسی بلند مدل بالا و یه باغ بزرگ. از این تضاد چیزی دستگیرمون نشد ولی خوشحال بودیم که پراتیو رو پیدا کردیم. یه جوان عینکی با قیافه ای کاملا شرقی و بسیار محجوب و مودب از بچه های کوچسرفینگ که اتفاقا اولین مهموناش بودیم. دقیق نمیدونست باید چکار کنه و ما بهش کمک کردیم تا زیاد در محضور گیر نکنه. دوچرخه ها رو میذاریم توی هال و محل حمام رو می پرسیم. برای خالی نبودن عریضه دوری هم توی باغ میزنیم و پراتیو برامون میوه استوایی جدیدی به اسم لین چی میاره که شبیه اسنک فروته ولی خیلی ریزتر و البته خوشمزه تره.

بعد سوار فورد شاسی بلند پراتیو میشیم تا برای شام به رستوران بریم. تقریبا یک ساعت رانندگی می کنه و تمام شهر رو که حالا مشغول آماده شدن برای جشن آب فرداست دور میزنه. خیلی وحشتناکه ! استخرهای بادی بزرگ در حال آبگیری هستن و تانکرهای عظیمی پشت هر ماشین پیکاب به چشم می خوره که پر از آبن. همه جا تفنگ های بزرگ آبی در رنگ ها و سایزها مختلف به فروش میرسه و مردم چند تا چند تا میخرن. لابد یکیشم لای جورابشون قایم می کنن تا وقتی همه اسلحه هاشون خالی شد از اون واسه خیس کردن رهگذرای بی نوا استفاده کنن !

به یه رستوران چوبی روی آب میرسیم که بخشی از رودخانه عریض از زیر رستوران عبور می کنه. آفتاب در حال غروبه و منظره زیبای غروب در حالیکه چند تا قایق کوچک سیاه رنگ توی آبهای نقره ای به سمت پایین رود در حرکتند حس آرامش عجیبی ایجاد می کنه.

چند مدل غذای گیاهی سفارش میدیم که خیلی هم گرون نباشه و در طول مدتی که مشغول خوردن و گپ زدن با پراتیو هستیم یه خانم هم کنار میزمون خبردار ایستاده که لیوان هامون رو پر از یخ و نوشیدنی کنه. شاید چنین خدماتی برای هر توریستی لذت بخش باشه ولی ما رو بدجور معذب می کنه. از تصور اینکه انسان شریفی بخواد لیوانمون رو پر کنه در حالیکه پارچ آب همونجا دم دستمونه به قطرات ریز آب تبدیل میشیم. ترجیح میدیم کلا از خیر آب بگذریم و زودتر غذامون رو تموم کنیم و از اون رستوران بزنیم بیرون. نیما دست تو جیب می کنه که میز رو حساب کنه ولی پراتیو گویی که دچار مارگزیدگی شده باشه چنان عرق شرمی روی پیشونیش میشینه که نیما دیگه اصرار نمی کنه.

برمی گردیم خونه و میریم طبقه بالا توی اتاق خودمون که بجز یه تشک فنری بزرگ و چند تا بالش  چیز دیگه ای توش نیست. خونه تمیز و مرتبیه ولی مثل بقیه خونه های تایلندی وسایل زیادی نداره. پراتیو که توی بانکوک کار می کنه برای تعطیلات اومده خونه والدینش که اونا هم گذاشتن رفتن مسافرت و پراتیو مجبوره فردا برگرده بانکوک. در هر حال جشن سال نو برای همه خوشایند نیست مثل ما که علاقه ای به نوروز نداریم فقط تعطیلاتش بدردمون می خوره !

برچسب ها
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

بستن
بستن