آذربایجان شرقیایرانگردیکوهنوردی

دور کوه سهند

دور سهند

1394/04/05

مهم نیست کجا … این هفته جسم و روح طلب طبیعت و فعالیت می کنه باید رفت و دلی به نوای کوه سپرد …

جمعه ست و نیما با دو ساعتی مرخصی خودشو صبح زود از محل کارش میرسونه خونه. من یکم تنبلی کردم و جمع کردن کوله ها رو موکول کردم به صبح که باعث شد یه ربعی با تاخیر راه بیافتیم. میریم رضا رو هم از سر کوچه شون سوار می کنیم در حالیکه دستش به گردنش آویزونه . یه ماهی میشه که رضا بخاطر شکستگی دستش نتونسته برنامه بره و از ما نیازمندتره . با هر قدم که برمیداره میگه قدر سلامتی تون رو بدونید !

باغهای پربار و سرسبز سیب رو پشت سر میذاریم و توی کرده ده ماشینو کنار رودخونه پارک می کنیم و کوله به دوش راه میافتیم. امروز راه زیادی در پیش داریم و اگه تا پناهگاه با ماشین نریم نمی تونیم برنامه مون رو که دور سهند هست اجرا کنیم ولی این موقع سال و مخصوصا روزهای تعطیل این مسیر پر نیسان و جیپ و ماشینای دیگه ست. هنوز سربالایی کرده ده رو تموم نکردیم که یه جیپ از راه میرسه که توش پر دبه ست . قراره توشون آب پر کنن. میون دبه ها یه جا برا خودمون باز می کنیم و نیما با راننده مشغول گپ و گفت میشه. مردی از فرقه علیون که مشخصه ظاهری این فرقه داشتن سبیل های تاب داده ست و بهشون جوران میگن. بسیار مهربان و دوست داشتنیه و ما رو تا پای کوه میبره. پیاده شدنی هم یه بغل هلوی خوشمزه بهمون میده.

دشت ها و دامنه های سهند زیبا پر از آدم ها و ماشین هاست که بیشترشون شب رو همونجا بودن. فقط ای کاش این آدم ها به سفره سخاوتمند سهند آسیب نرسونن. مسیرمون رو از سمت چپ سهند جایی که میرسه به بایوندور شروع می کنیم. وقتی خرداد تموم بشه طبیعت اینجا کم کم زیبایی فوق العاده خودشو از دست میده و دشت ها زرد میشن و رودها کم آب .

چشمم دنبال لاله های واژگون می گرده ولی انگار فصلشون گذشته. بعد از گردنه ، بایوندور شروع میشه و هر جا میشه چادرها و گله های فراوان عشایر رو دید. با چوپانان هم کلام میشیم و با مردم مهربان و مهمان نواز عشایری هم سفره. چنان گرم و با محبت اند که دوست نداری ترکشون کنی. بچه های بسیار زیبا که به بزرگ ترهاشون توی کارها کمک می کنن … دختر بچه ها با موهای رها در باد به سبکبالی نسیم توی دشت ها بازی می کنن ….

میریم کنار رودخونه جایی که چند خانواده عشایری هستن تا صبحانه بخوریم. خانمی با بلوز و شلوار کردی به تن مشغول شستن لباسهاست . میره برامون یه کاسه ماست میاره . بچه های قد و نیم قد زیبایی داره که از فرصت استفاده می کنیم و ازشون عکاسی می کنیم.

سگ ها امان نمیدن  کنار هر سیاه چادری دو سه تایی هست که وقتی رفقاشونم جمع می کنن میشن یه گله و حالا بیا از دست اینا خلاص شو ! گاهی به حرف صاحباشونم توجهی نمی کنن . پایین تر از گردنه ای که ما رو به شاهیوردی میرسونه خانواده بزرگی چادرهاشون رو برپا کردن و مشغول دوشیدن شیر هستن. ازشون کمی کشک می خریم که با اصرار زیاد موفق به پرداخت پولش میشیم. تازه و خوشمزه ست و همونجا ترتیب چند تاشو میدیم.

تو این فصل درسته سرسبزی کمتر شده ولی دشت ها پر شدن از شقایق ها که زودتر از این موقه نمیشه دیدشون. گردنه ای که بالا میریم سراسر سرخ شده از گلها و اونطرف گردنه شاهیوردی  منتظر ماست.

شاهیوردی بدلیل معروف تر بودنش جمعیت بیشتری از گردشگرا و کوهنوردا و البته قلیون کش ها رو در خودش جای داده. میریم سمت پناهگاه که تبدیل به آغل گوسفندا شده و کنار چشمه پرآب کمی استراحت می کنیم.

از وسط دره ادامه میدیم جایی که نه جاده ای برای ورود ماشین و موتور داره و نه مسیر عبور آدمها و نه گوسفندهاست برای همین حسابی بکره. و میرسیم به سه راهی که راه سمت راست ما رو به پناهگاه میرسونه.

اولین خانواده عشایری که ما رو دعوت به چایی می کنه دعوتشونو قبول می کنیم تا نهارمونم همون دور و برها صرف کنیم. ولی ما رو به چادرشون میبرن و رسم مهمان نوازی رو در حقمون تکمیل می کنن.

هوا حسابی گرم شده وبرای بقیه مسیر یک پیاده روی طولانی در پیش داریم . هنوز نصف راه باقی مانده رو طی نکردیم که یه فرشته آبی از راه میرسه و ما هم از خدا خواسته می پریم پشتش. فکر نمی کردم یه روز به نیسان بگم فرشته آبی ! اتفاقا تا خود کرده ده هم میره. سه تایی جامون رو تو قسمت باربند محکم می کنیم چون پشت نیسان چند تا گوسفنده که نخواستیم مزاحم آرامششون بشیم ! و خوشحال از روز پر ماجرا و زیبایی که از خدا هدیه گرفتیم .



برچسب ها
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پنج × چهار =

بستن
بستن