اروپاجهانگردیسایکل توریسمفنلاند

تور سایکل توریسم اروپای شمالی (روز سی و سوم )

تور سایکل توریسم اروپای شمالی (روز سی و سوم )

روز سی و سوم ( سالو -Salo) – فنلاند

یکشنبه 27 فروردین  96

16  آپریل2017

از اونجایی که به سحرخیزی و شروع حرکتمون در اوایل صبح عادت داریم ، با یوکا همون دیشب خداحافظی کردیم . از آپارتمان که خارج میشیم سوز سرما دماغمون رو تبدیل به قندیل می کنه ! میریم و از داخل انباری توی حیاط دوچرخه ها رو برمیداریم و راه میافتیم.

امروز سردترین و یخ زده ترین روز رکاب زنی مون رو تجربه می کنیم بطوریکه دمای هوا منفی پنج درجه ست و حتی در قسمت هایی از مسیر هم با بارش برف مواجه میشیم. البته فکر می کنم برف نبارید بلکه ذرات یخ زده هوا بود که با وزش باد ریختن روی سرمون. چون حتی یه تکه ابر هم بالای سرمون نبود و  آفتاب وسط آسمون بود و با تمام توان سعی می کرد گرمایی بهمون برسونه ولی دورتر از اونی بود که توانش برسه. از جهتی ما هم خوش شانسیم چون امروز مسیر کوتاهی برای رکاب داریم و بعد از 60 کیلومتر به سالو خواهیم رسید.

خودمون رو به سالو که به شهر غمیگین معروفه میرسونیم. داستان غمگین بودنش برمی گرده به تعطیلی شرکت نوکیا. بعد از اینکه شرکت موبایل سازی نوکیا که کارخونه ش توی این شهر بود و ورشکست شد ، مردم این شهر هم که اکثرا توی همون کارخونه شاغل بودن از کار بی کار شدن و نشستن کنج خونه هاشون. البته الان همه شون یه شغل دیگه دارن و اون داستان دیگه اهمیتی براشون نداره. ولی ما توی سالو خونه دوستمون رو پیدا نکردیم و توی اون سرما بیرون موندن داستان بدتریه. با نشونی های جی پی اس سر از یه منطقه صنعتی درآوردیم و دریغ از یه نفر که بتونیم ازش کمک بگیریم.

ماشین ها با سرعت از کنارمون رد میشن و توی خیابون و کوچه ها کسی نیست. بالاخره یه آقایی رو می بینیم که از تقاطع رد میشه و خودشو توی کاپشن پیچیده تا یخ نزنه. میریم دنبالش و اونم با خوشرویی کمکمون می کنه. با تلفنش چند بار با دوستمون صحبت می کنه و آدرس رو می گیره تا روی جی پی اس نشونمون بده ولی بنده خدا خودشم نمی تونه اون آدرس رو پیدا کنه. هوا انقدر سرده که انگشت هاش یخ زدن و صفحه لمسی گوشیش کار نمی کنه ولی با این حال خم به ابرو نمیاره و به سرما توجهی نمی کنه تا کار ما رو راه بندازه. آدم باید شخصیت والایی داشته باشه که بخاطر همنوعش خودشو توی سختی و مشقت بندازه. من که قادر نبودم یه لحظه هم دستمو از دستکش خارج کنم.

تا حدودی آدرس میاد دستمون و راه میافتیم. مثل اینکه یه خورده راه رو اضافه اومدیم و باید نرسیده به سالو میرفتیم داخل فرعی. چند کیلومتر برمی گردیم و یه آقای دیگه رو می بینیم که با دستگاه سیگوی به سمتمون میاد. از فرصت استفاده می کنیم تا آدرس رو ازش بپرسیم. آقاهه بهمون میرسه و توقف می کنه و ما شروع می کنیم به توضیح دادن که ما دنبال آدرس دوستمون هستیم و الی آخر. آقاهه میگه من همون دوستتون هستم و اومدم پیشواز ! خدا خیرش بده چون مسیر خونه ش اصلا قابل رد یابی نبود و عمرا میتونستیم پیداش کنیم. بدنبالش رفتیم تا داخل جنگل ، یه جای آروم و قشنگ که یه خونه ویلایی چوبی پیدا بود. از اونایی که توی رویاها میشه دید !

ویله (Ville)  یه مرد قد بلند و مو بور با چشم های آبیه و انگلیسی رو با تحکم خاصی صحبت می کنه . موقع حرف زدن دقیق تو چشم آدم نگاه می کنه که مطمئن بشه حرف همو می فهمیم. دستگاه سیگوی رو میذاره توی انباری و ما هم دوچرخه ها رو با همه وسایل میذاریم همونجا. با شوخی بهش میگم : باید دوچرخه مو بفروشم و یه سیگوی بخرم ، راحت تر هم هست! ولی خودش و خانمش کلی دوچرخه توی انباری دارن و دوچرخه سایکلشون از مدل دوچرخه های خوابیده ست. خانمش پا ای وی با دوچرخه رفته از فروشگاه خرید کنه. اونم با دوچرخه کورسی و لباسهای دوچرخه. واقعا اینا بدنشون با این هوای سرد سازگار شده وگرنه بنی بشری قادر نیست تو چنین هوایی با لباس نازک دوچرخه زنده بمونه !

میریم داخل خونه که از بیرونش هم زیباتره. همه دیوارها و پله ها از چوب های جنگلی زیبا و صیقل خورده درست شدن . حتی لوازم داخلی همه از چوبن. صندلی ها و میزها و کابینت ها. اتاقمون طبقه بالاست و توش پر از باندهای بزرگ موزیکه. تخت خواب گرم و نرمی داره و یه پنجره دوجداره بزرگ با منظره جنگل.

قبل از هر چیزی خودمون رو میرسونیم به حمام تا هرچه زودتر بدنمون گرم بشه. داخل حمام یه سونای مجهز هم دارن که نیاز به گرم شدن داره. ویله برای گرم کردنش اقدام می کنه ولی من طاقت ندارم و زودتر میرم حموم و قید سونا رو میزنم. بعد با نیما میشینیم توی هال که حال و هوای دل انگیزی داره. هال توی هم کفه و دو تا پنجره بزرگ داره که کنارشون مبل ها و صندلی های راحتی گذاشتن و روی صنلی ها با پوست های زیبایی از میش و گوزن پوشیده شده که گرمای مطبوع بصری تولید میکنن. یه شومینه هیزمی گرم و خوشایندی هم در کنارمون هست که خوشی مون رو تکمیل کنه.

پاای وی از راه میرسه و بعد سلام علیک ، با همراهی شوهرش مشغول آشپزی میشه. همه این پوست های تاکسیدرمی شده کار خود پا ای وی (Paivii) هستن که بعنوان تفنن انجام میده. یه دستگاه مخصوص برای این کارش داره که طبقه بالا بود. علاوه بر این هنرش ، توی آشپزی هم هنرمند و استاده. غذا و دسر خوشمزه ای که برامون درست کرده موید این مطلبه. به خاطر عید پاک چند مدل خوراکی مخصوص این عید رو درست کرده به همراه یه کیک خوشگل که از آبنبات های ژله ای برای تزیینش استفاده کرده. چشممون رو از روی کیک نمیتونیم برداریم تا موقع خوردنش برسه !

در مورد عید پاک باید بگم که این عید معمولا بین ۲۲ مارس تا ۲۵ آوریل اتفاق می افته و در واقع اولین یکشنبه پس از دیده شدن ماه کامله به همین دلیل زمانش متغیره. همچنین زمان وقوع آن بین مسیحیان کاتولیک و پروتستان و سایر زیرشاخه های مسیحیت تفاوت داره. میشه گفت عید پاک شباهت زیادی به عید فطر مسلمانان داره، چون مسیحیان بعد از چهل روز روزه داری این روز رو بعنوان پایان زمان روزه داری جشن می گیرن که البته در حال حاضر عده کمی به روزه داری می پردازن و فقط جشن عید پاکه که طرفداران بی شمار داره. در این روز مردم تخم مرغ رنگ می کنن و خوردنش هم متداوله.

از منظر دیگه روز عید پاک روزیست که مسیح به صلیب کشیده شده و در باور مسیحیان دوباره زنده می شه و این اتفاق با شروع بهار طبیعت نیز متقارنه . فصلی که طبیعت مرده دوباره زنده می شه. به همین دلیل تخم مرغ که نمادی از زندگی و زایشه از جمله نمادهای روز عید پاک بشمار میره. همچنین گل های نرگس زرد که در اوایل بهار به وفور همه جا یافت می شه و اصلا خود رنگ زرد مخصوص عید پاکه که نمادی از خورشید و زندگیست.

این عید یک هفته تعطیلی را برای مدارس در پی داره و هر روزش نام مخصوصی داره. در روز چهارشنبه این عید ، بچه ها لباسهای جادوگرا رو می پوشن و سوار جارو می شن. چون در زمان های قدیم که مردم اعتقاد شدیدی به جادوگران داشتن و از اونها بشدت میترسیدن، اعتقاد بر این بود که روز چهارشنبه شیطان همه جادوگرا رو به مکانی به اسم تپه آبی فرا می خونه تا جشن بگیرند و مردم در این روز مواظب بودن تا در تیررس جادوگرا قرار نگیرن.

بعد از ظهر میریم گشتی توی جنگل میزنیم و اتفاقات زیبای سفرمون رو مرور می کنیم. برای شب هم یه دورهمی گرم داریم و نیما و ویله به کسی فرصت ابراز وجود نمیدن. ویله که بعد از نوکیا الان توی یک شرکت لوازم الکتریکی توی هلسینکی کار می کنه با نیما هم رشته ست و با این وجه مشترک کلی اطلاعات دارن که با هم مبدله کنن. جالبه که ویله بخاطرش کارش که 130 کیلومتر از خونه ش فاصله داره هر روز ساعت ها توی راهه ولی چون شرایط کاریش خوبه از همه چی راضیه. تعریف می کنه یه بارم خواسته این مسیر رو با دوچرخه بره که علاوه بر چند ساعت تاخیر ، کلی هم هزینه داده و وسط راه دو بار غذا خورده و برگشتنی هم با قطار برگشته .

 

 

برچسب ها
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

هفده − 1 =

بستن
بستن