آسیااندونزیجهانگردیسایکل توریسم

تور سایکل توریسم آسیای جنوبی (روز بیست و پنجم)

گزارش تور سایکل توریستی آسیای جنوبی(اندونزی)

روز بیست و پنجم – Lima pulu kota

جمعه 3 فروردین 97

23 March 2018

وسایلامون رو جمع کردیم و خورجین ها رو گذاشتیم رو ترک دوچرخه ها. اهل خونه تو خواب بودن و بیرون هم پرنده پر نمیزد. چند بار لیانا رو آهسته صدا کردم ولی خبری نشد. بی خیال خداحافظی شدیم و به راه افتادیم که سر و کله لیانا پیدا شد. با صدای من از خواب بیدار شده بود . موهای صاف و لختش ریخته بود روی گردنش و لبخند زیبا و چهره مهربونی داشت . تند تند بخاطر دیروز معذرت خواهی می کردو از اینکه نتونسته بود در کنارمون باشه خیلی ناراحت بود . بهش اطمینان میدیم که اوضاعمون خوبه و لازم نیست نگران باشه. باهاش یه عکس می گیریم و حرکت می کنیم.

جایی که توش بودیم روی نقشه با عنوان روستای باتانگ مشخص شده . میریم سمت جاده اصلی با اسم جاده شماره 25 و تنها جاده ی موجود در غرب سوماتراست یعنی اولین و آخرین گزینه برای انتخابمون همینه و چه خوب باشه چه بد باید باهاش بسازیم. از کوچه پس کوچه هایی که عرض کمی دارند عبور می کنیم. روستاها فاصله چندانی با هم ندارند و در تمام مسیر به مغازه ها دسترسی داریم. اندونزی کشور سرسبز و پر برکتیه و همه جاش قابل سکونته. اطراف جاده پر از باغات و مزارع وسیعه. باغات درخت های پالم بیشتر از هر چیزی به چشم می خوره. درخت پالم از خانواده درختان نخله که میوه هاش هم شبیه خرماست ولی خوراکی نیست . این میوه ها روغنی هستن و از اونها روغن پالم استخراج میشه که کاربرد زیادی توی صنعت و مواد غذایی داره. توی اندونزی بهش درخت ساویت می گن.

توی یکی از روستاها برای صبحانه توقف می کنیم. آلاچیقی با سقف شیروانی چوبی و دیوارهای حصیری که میز و صندلی های چوبی شبیه نیمکت داره. برای صبحانه فقط موز سرخ شده و چایی موجوده که می خوریم و در حین توقفمون مردمی که تو اطرافمون هستن یواش یواش یخشون باز میشه و میان نزدیک تر تا باهامون آشنا بشن. اندونزیایی ها آدم های شادی هستن و اغلب اونها رو می بینی که دارن بلند بلند می خندن ولی در عین حال خیلی هم خجالتی اند که عمده ترین دلیلش بلد نبودن انگلیسیه وگرنه خیلی دوست دارن با غریبه ها ارتباط برقرار کنن. البته تو خود هند هم خیلی ها بودن که انگلیسی بلد نبودن ولی میشد باهاش ارتباط برقرار کرد ولی توی سوماترای اندونزی مردم با توریست های کمتری برخورد می کنن و یاد نگرفتن چطوری بدون دانستن زبان با کسی ارتباط بگیرن.

نیما رفته از یه صحنه فیلمبرداری کنه که اشکشو درآورده ! البته صحنه غم انگیزی نیست فقط دارن سس فلفل درست می کنن!  مقدار زیادی فلفل قرمز رو طی مراحلی تبدیل به سس تند می کنن که نیما از شدت تندی فلفل ها با اینکه فاصله ش رو با دیگ و دم و دستگاه سس ساز حفظ کرده ولی اشک چشماش سرازیره و به شدت سرفه ش گرفته. منم مشغول جواب دادن به سوالات چند تا از محلی ها هستم که توی آلاچیق کنارم نشستن. به زودی تعدادشون زیاد میشه و از جیب هر کدوم یه دوربین درمیاد بیرون تا با هم عکس بگیریم.

در ادامه مسیرمون که میرسیم به جاده 25 با پدیده ای به اسم “جاده های اندونزی” رو برو میشیم که عمده خاطراتمون از اندونزی رو رقم میزنه ! جاده ای ست دو طرفه و بسیار باریک که دو تا ماشین بیشتر ظرفیت نداره . تو منتهی الیه عرض جاده یعنی اونجایی که ده سانت فضا داریم برای رکاب زدن ، آسفالت جاده بخاطر گرمای شدید دچار چین خوردگی شده و علاوه بر اون سطح آسفالت جاده با شانه خاکی بغلش به اندازه پنج الی ده سانت تفاوت ارتفاع داره. یعنی یا باید کلا بریم توی خاکی رکاب بزنیم یا وسط جاده ! جاده هم بیشتر مواقع شلوغه چون تنها جاده ی موجود محسوب میشه و از اونجایی که راننده ها کمتر اتفاق افتاده که جاده رو با دوچرخه سوارها شریک بشن ، چندان با اصول رانندگی در کنار دوچرخه سوارها آشنا نیستن. با این حال توی اندونزی دو تا خوشبختی بزرگ داریم ! یکیش ابرهای سیاهیه که تمام آسمون رو پوشوندن و نمیذارن آفتاب برشته مون کنه و دومیش هم اینه که راننده ها بوق نمیزنن !

 

 

در طول راه خانم های دستفروش رو می بینیم که کنار جاده بساط کردن و چیزهای مختلفی می فروشن. منطقه به منطقه کالاهای مختلفی برای فروش گذاشته شده. یه جایی نارگیله ، ده کیلومتر بعد دیگه خبری از نارگیل نیست و موز میفروشن. یه کم جلوتر برنج پخته ست که پیچیده شده در برگ درخت موز و داخل تنه ی لوله ای شکل بامبوها پخته شده. هر فروشنده از صبح تا عصر کنار جاده منتظر می مونه تا ده دوازده تا محصولی که روی میزش گذاشته به فروش بره. با یه حساب سرانگشتی میشه فهمید که این خانم ها وقتی شب به خونه هاشون برمی گردن نهایتا چهل پنجاه تومن درآمد کردن و گاهی این مبلغ همه ی پول یه خانواده ست . با وجود اینکه مردم اندونزی توی یه فقر نسبی زندگی می کنن ولی توی این کشور تضاد طبقاتی فاحشی وجود نداره و مردم هم زندگی ساده ای دارند و آدم های قانعی هستن.

به مزارع بزرگ درختان کائوچو میرسیم. این درختان برای صمغ مخصوصی که از تنه درخت بدست میاد پرورش داده میشن. روی تنه درخت شیارهایی ایجاد می کنن و زیر شیار ظرف کوچک مخروطی شکلی میذارن تا صمغ درخت توی ظرف جمع بشه. این صمغ توی صنعت استفاده میشه و تجارت پر سودی داره.

مزارع وسیع برنج همه جا گسترده شده و برامون جای سواله که با وجود چنین کشاورزی و باغداری پرسودی در چنین کشور پر برکتی چرا باید مردمش توی فقر زندگی کنن ! اطراف جاده انقدر سبز و مملو از گیاهان مختلفه که گاهی خودمون رو وسط دو دیوار سبز ممتد محصور می بینیم. وجود این همه گیاه  دلیلی بر پر آب بودن اینجاست. باران های فراوان و هوای گرم استوایی باعث رویش هر نوع گیاهی شده .

برای ناهار ترجیح میدیم از میوه های خوشرنگ و خوشمزه تغذیه کنیم که قیمت ارزونی هم دارند. خوشبختانه کنار میوه فروشی ها یه آلاچیق یا سایه بانی با میز و صندلی هم هست که میتونیم دقایقی به استراحت بپردازیم. فقط مشکل میوه خواری اینه که زود هضم میشه و یک دو ساعت بعد بازم گشنمونه !

111 کیلومتر بعد به شهر لیماپولو میرسیم و میریم سر وقت هتلی که از سایت بوکینگ پیداش کردیم. دقیقا کنار جاده ست و اتاق هاش طبقه همکفه. اتاق هایی که کولر دارند قیمتشون دوبرابر اتاق های بدون کولره و البته تو کل کشورهای استوایی اتاق بدون کولر مفتش گرونه ! توی اتاق ها حمام هست ولی دوش نداره و دستشویی ها هم روشویی نداره ! یه اتاق می گیریم 2000 روپیه و دوچرخه ها رو میاریم توی لابی جلوی دوربین میذاریم . صاحب هتل هم بهمون قول میده حواسش به دوچرخه ها باشه. برای شام یه نودل درست می کنیم به سبک هندی ! هندی ها توی نودل سبزیجات و سیفی جات میریزن که خیلی خوشمزه میشه. چند روزی باید با نودل و میوه سر کنیم تا ببینیم چی پیش میاد.

برچسب ها
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

بستن
بستن