اروپاجهانگردیسایکل توریسمسوئیس

تور سایکل توریسم اروپا روز سی و یکم

روز سی و یکم

 موتیه

پنجشنبه 19 فروردین – 7 April

توی برنامه مون بود که یک روز در برن بمونیم برای ریکاوری و گردش . beat هم انصافا میزبان خوبیه بطوریکه اگه یه هفته هم بخوایم بمونیم به همون کیفیت روز اول ازمون پذیرایی خواهد کرد . ولی دیروز تقریبا همه دیدنی های شهر رو دیدیم و در واقع خود مسیره که دیدنی های بسیار داره . یه حسی هم هست که نمیذاره یه جا بمونیم . شایدم بخاطر اینه که داریم به آخرای سفرمون نزدیک میشیم و دلمون می خواد از فرصت باقی مونده نهایت استفاده رو ببریم و جاهای بیشتری رو رکاب بزنیم.

صبح زود از برن راه میافتیم در حالیکه از سکوت و آرامش ، نظم و قانونمداری ، رفتارهای انسانی و مردمی که همیشه لبخند به لب دارند لذت می بریم . توی خیابون ها دوچرخه سوارهای زیادی در حال رفتن به محل کار و تحصیلشون هستن و اینجا دوچرخه به ماشین اولویت داره. بطوریکه خط کشی های مخصوصی هست تا دوچرخه ها توی ردیف اول پشت چراغ قرمز بایستند. چراغ قرمزشونم مخصوصه بطوریکه قبلا از چراغ قرمز ماشین ها اجازه تردد میده. در هر تقاطعی بدون توجه به چراغ ، اولویت رد شدن با دوچرخه ست . خلاصه اینجا دوچرخه سوارها حسابی سلطنت می کنن !

بزودی شهر رو پشت سر میذاریم و از مسیرهای ویژه راهمون رو ادامه میدیم. روی نقشه که نگاه می کنیم تقریبا توی اروپای شمالی مسیرهای ویژه دوچرخه برای همه جا وجود داره . امروز تا موتیه خواهیم رفت که یک روستا نزدیک مرز فرانسه ست. درسته که دوست داریم فرانسه رو هم ببینیم ولی مدت حضورمون تو سوییس انقدری نبود که بتونیم دل بکنیم. این همه زیبایی زمان بیشتری نیاز داره برای دیدن. کوههای آلپ دست چپمون خودنمایی می کنه. ابرهای سفید و آسمان آبی شور انگیز شدن .

سی کیلومتر بیشتر نرفتیم که از روستای زیبای کرزرس گذر می کنیم. هرچقدر بسمت غرب سوییس میریم قیافه خونه ها هم بیشتر عوض میشه. بخاطر اینکه اینجا زمستون های سخت و سردی داره سقف شیروانی خونه ها مقدار زیادتری پایین اومدن و همگی بصورت منحنی ساخته شدن  نه نوک تیز. درست مثل یه کلاه پشمی هستن که هر چی هوا سردتر میشه بیشتر پایین بکشیش تا روی گوشها و گونه ها رم بگیره . اینجا پر از خونه ها با کلاه های پشمیه ! از یکی از همین خونه ها یک مرد بلند قد و موبور بیرون میاد و ما رو به صرف قهوه دعوت می کنه. یه تعمیرگاه ماشین داره و سابقا راننده مسابقات رالی بوده برای تیم جگوار. مدال هاش رو یه گوشه چیده و همه جا میشه آرم و عکس های تیمشو دید. خانومشم سر میرسه و با خوشرویی ازمون پذیرایی می کنن. موقع خداحافظی هم به هرکدوممون یه چاقو و یه چراغ قوه خورشیدی هدیه میدن.

یادم میاد نیما می گفت این روستا ها چقد قشنگن دوست دارم یه رستورانی جایی باشه بریم یه قهوه بخوریم و یه کم با مردم اینجا گپ بزنیم ! خوب لازم نیست آدم آرزوها و خواسته هاشو هوار بزنه. کافیه از دلت رد بشه تا اونی که قرار بفهمه خودش بقیه کارا رو ردیف کنه.

امروز انقد سرخوش و خوشحالیم که انگار داریم روی ابرها رکاب میزنیم ! امروز همه چی زیادی خوبه. توی یه روستا نیما که رفته یه کم نون بگیره برای صبحانه سر از یه شیرینی فروشی درمیاریم ! قیافه شیرینی ها خیلی وسوسه انگیزه و ما هم گشنه . چند مدل سفارش میدیم و همراه با چایی صبحونه مفصلی میشه.

به نوشاتل میرسیم که در ساحل دریاچه ای به همین نام گسترده شده. به داخل شهر میریم تا کمی خرید کنیم. شاید اینجا آخرین جایی باشه که بتونیم سوغاتی های سوییسی بخریم. توی یک مغازه ساعت فروشی یه کم قیمت ساعت ها رو برانداز می کنیم . با پول بعضی هاشون میتونیم یه دور دیگه بیایم اروپا ! بعضی هاشونم ارزونترن مثلا 100 فرانک (فرانک سوییس و یورو تقریبا هم ارزشند ) ولی زیبایی ساعت های گرونتر اجازه نمیده سمت ارزون ها بریم ! البته برای خرید چاقوی سوییسی اینجا اومدیم که نیما خیلی دوست داره یکیشو داشته باشه. این چاقو ها هم چند مدل هستن. وابسته به اندازه و تعدد ابزارهای داخلیش قیمت هاشم متفاوته. از دو مدل 25 و 35 فرانکی چند تایی خریداری می کنیم. فروشنده پول خرد نداره و مجبور میشم به بانک برم.

فک کنم تو کل شهر دو سه تا بیشتر بانک وجود نداشته باشه چون مردم نود درصد کارهای بانکی شون رو از طریق اینترنت انجام میدن و حتی خیلی از کارهای اداری هم براحتی با اینترنت انجام میشه. جالبه تو سوییس سود بانکی صفر هست. یعنی دقیقا همون چیزی که ما توی بانکداری اسلامی باید داشته باشیم ! میرم داخل بانک و حسابی خلوته. متصدی یک خانم جوانه که سنش به بیست سال نمیرسه. قبلا هم جوانهای زیادی رو دیدیم که از سنین پایین استخدام شدن و مشغول کارند. سیستم آموزشی بگونه ای هست که دانش آموزان بعد گرفتن دیپلم آماده بکار محسوب میشن و میتونن استخدام بشن. هرکس هم نخواست میتونه ادامه تحصیل بده و شغل و درآمد بالاتری داشته باشه.

توی بانک پولمو خورد نکردن چون برای هرگونه عملیات بانکی باید شهروند اونجا باشی و حساب بانکی داشته باشی. مغازه های ساعت فروشی هم بسته بودن چون سر ظهر بود و ملت رفته بودن ناهار. راهنماییم کردن بسمت فروشگاههای زنجیره ای coop که گویا یه بخش مخصوص پول خرد کردن داره! توی طبقه چهارم یه خانم خوش اخلاق پولمو به اسکناسهای 50 تایی خورد کرد و برخلاف انتظارم هیچ پولی ازم نگرفت .

راهمون رو ادامه میدیم و یه کم هوا سردتر شده . موتیه بالای یه تپه قرار گرفته که یه ساعتی طول می کشه تا به بالاش برسیم. از چند تا جوان خوشحال آدرس دوستمون رو جویا میشیم که اونا هم زیاد انگلیسی بلد نیستن. مشکلمون اینه که اینترنتمون تموم شده و نمیتونیم با دوستمون تماس بگیریم تا آدرسشو توی نرم افزار مپ برامون بفرسته. از اون جوون ها می خوایم که با شماره دوستمون تماس بگیرن و آدرسشو بهمون نشون بدن. هرچند موتیه یه روستای 800 نفره ست ولی جوونای خوشحالمون آدرسو بلد نبودن ! ولی خوبیش این بود که به دوستمون حضورمون رو اطلاع دادن و اریک قرار شد بیاد دنبالمون.

اریک از محل کارش که یه کارخونه نزدیک موتیه ست خودشو با دوچرخه میرسونه  و می بردمون به خونه ش که خونه بزرگی هست با اتاق های زیاد و یه رودخونه پر آب که از کنارش رد میشه. اینجور خونه ها رو فقط تو فیلما میشه دید. اگه دست من بود یه هفته اینجا می موندم !

برمی گرده به محل کارش چون ساعت 6 تعطیل میشه و ما هم میریم سر وقت آشپزخونه تا یه چیزی درست کنیم و بخوریم. بعد شروع می کنم یه کم دکوراسیون و معماری خونه رو تماشا کردن و یه سر میرم حیاط پشتی و از کنار رودخونه سردر میارم. تمام مدتی که مشغول اکتشافاتم هستم نیما داره با گوشی چت می کنه و جواب سوالات و احوالپرسی های دوستانمون رو میده و البته نقشه ها و سایت های اطلاعاتی مختلف رو برای ادامه مسیرمون بررسی می کنه.

شب هوا خیلی سردتر میشه ولی داخل خونه حسابی گرم و دلپذیره. اریک و همسرش که امشب شیفت شب هست و موفق به دیدنشون نشدیم هر دو سایکل توریست هستن و یه سالی میشه که از سفر دور دنیا برگشتن. سفرشون سه سال طول کشیده و شش هفته هم ایران بودن برای همین حرفای زیادی داریم که با هم بزنیم. بیشتر سایکل هایی که به ایران میان از پایین بودن قیمت ها و میزبانی مردم خیلی راضی هستن. چون تقریبا نیازی به گرفتن هتل ندارن !

خانوم خونه تو خونه نیست که یه شام درست و حسابی برامون بپزه ! پس به همون تخم مرغهایی که محصول مرغای توی باغچه میزبانمون هست اکتفا می کنیم و میریم به اتاقمون که استراحت کنیم.

 

برچسب ها
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

چهارده − 6 =

بستن
بستن