اروپاجهانگردیسایکل توریسمفنلاند

تور سایکل توریسم اروپای شمالی (روز سی و دوم )

تور سایکل توریسم اروپای شمالی (روز سی و دوم )

روز سی و دوم ( تورکو -Torko) – فنلاند

شنبه 26 فروردین  96

15  آپریل2017

وقتی کشتی داشت از وسط یخ ها عبور می کرد احساسش کردیم. صدای خورد شدن یخ های سطح دریا مثل صدای خورد شدن شیشه در دوردست ها بود. حرکت نرم کشتی باعث شد تمام شب رو خوب بخوابیم ولی نه خیلی راحت. ساعت هفت و نیم صبح رسیدیم به بندر تورکو در کشور فنلاند.

فنلاند یک ساعت با سوئد اختلاف ساعت داره و این بمعنی یک ساعت خواب کمتره ! علاوه بر اون ، فنلاند سردتر هم هست. البته نمیشه گفت سرد چون این کلمه مطلب رو نمیرسونه. یه چیزی شبیه سوز ولی از اون سوزهایی که بدون سر و صدا میره تا مغز استخوان آدم. توی اون صبح یخ زده رسیدیم به فنلاند و یکراست رفتیم خونه دوستمون یوکا.

اصلا تو برنامه مون نبود که توی تورکو بمونیم. قرار بود به محض اینکه رسیدیم تورکو ، رکاب بزنیم و به شهری در پنجاه کیلومتری تورکو بریم و مهمون یک زوج دوچرخه سوار باشیم. ولی یه اشتباه توی تاریخ ها باعث شد با دوستمون یوکا تماس بگیریم و برای امشب خودمون رو به خونش دعوت کنیم! چون با زوج دوچرخه سوار برای فردا شب هماهنگ شده بودیم و خوب نیست آدم طبق قرارش عمل نکنه.

منزل یوکا خیلی دور نیست و زود میرسیم در خونه. در واقع کل تورکو چندان بزرگ نیست هرچند یه زمانی پایتخت فنلاند بوده. جلوی خونه تعدادی درخت هست که روی شاخه هاشون بجای کلاغ و گنجشک یه جانور دیگه در حال جست و خیزه. سر صبحی دیدن چند تا سنجاب قرمز دوست داشتنی لای شاخه ها حسابی سردماغمون می کنه. چند بار زنگ میزنیم ولی خبری از کسی نیست. البته در خونه بازه و سرمای بیرون وسوسه مون می کنه که بی خیال زنگ بشیم و بریم داخل ولی به جهت رعایت ادب همونجا منتظر می مونیم.

بالاخره یه خانومی که مشخصه با صدای زنگ بیدار شده میاد دم در و با دیدن ما خوابش می پره. سلام علیک گرمی می کنه و زود راهنمایی مون می کنه به داخل. توی جابجایی وسایل کمکمون می کنه و دوچرخه ها رو میذاریم بیرون تا یوکا بیاد یه جا واسشون پیدا کنه. اسمش اماست (Ema)   و یه معلم فرانسویه که برای تعطیلات عید پاک اومده تا چند تا کشور رو در دو هفته رکاب بزنه. امروزم آخرین روز سفرش هست و برای ساعت 10 بلیط کشتی داره که برگرده فرانسه. در واقع اونم مثل ما مهمونه و ما یه خونه پر از مهمون داریم که خبری از صاحب خونه ش نیست !

اما یک ساعت قبل موعد بلیطش باهامون خداحافظی می کنه و یوکا بعد اون میرسه خونه. آدم جالبیه و از اینکه بر حسب اتفاق مجبور شدیم یه روز اضافه تو تورکو بمونیم و به همین خاطر موفق شدیم با یوکا آشنا بشیم خیلی خوشحالیم. یوکا ده سال پیش با دوچرخه اومده بود ایران. اونموقه توی یک تور سایکل توریسم به دور دنیا بوده که 6 سال طول کشیده. وقتی برگشته خونه ش ، یه کتاب راجع به سفرش نوشته که متاسفانه فقط به زبان فنلاندیه. دو سال پیش هم یه سفر یکساله داشته به آمریکای لاتین که الانم داره کتاب اون سفرش رو می نویسه. شغل خاصی نداره و زندگیش با فروش کتاب هاش می گذره. حساب می کنم اگه ما هم سفرنامه هامون رو تبدیل به کتاب بکنیم نه تنها پول چاپشو باید از جیب خودمون بدیم بلکه از اونجایی که فروش نمیره ، برگشت پولی هم در کار نخواهد بود !

خونه یوکا یه آپارتمان کوچولوی دو طبقه ست که متوجه شدیم کلا متعلق به مهمان های دوچرخه سواره . یوکا در طی سال ها سفر با دوچرخه ، با آدم های زیادی آشنا شده و مهمون خونه هاشون بوده. درست مثل ما. برای همین هم بعد برگشتنش تصمیم گرفته خونه ش رو اختصاص بده به پذیرایی از سایکل توریست ها تا همون لذتی که خودش از مهمون شدن توی سفرهای دراز و سختش برده ، اینجا به دیگران هم هدیه کنه.. خونه یوکا چون کوچکه ، خودش شبها رو میره منزل دوست دخترش تا مهمان ها راحت باشن.

یه سر میریم بیرون تا چرخی داخل شهر بزنیم و اگر رستوران خوبی پیدا کردیم ناهارمون رو هم بخوریم. به سمت سیتی سنتر میریم و در مسیرمون کلیسای بزرگ و زیبایی وجود داره که مدت ها وقتمون رو صرف گرفتن عکس های متنوع می کنیم تا از تمام زوایا عکسشو داشته باشیم. چیزی که باعث جذابیت این کلیسا شده ، آجرهای قرمز رنگشه و اینکه کلیسا رو بالای یه تپه ساختن که اطرافش فضای باز زیادی داره و براحتی توی کادر دوربین جا می گیره.

کنار کلیسا یکی دو تا بنای یاد بود هست و یه پارک کوچک که بچه ها توش بازی می کنن. راهمون رو می کشیم سمت رودخانه که از قسمت جنوبی شهر می گذره و توی مسیر از چند تا مغازه هم دیدن می کنیم که صنایع چوبی جالبی رو می فروشن ولی قیمت ها خیلی گرونه.

میرسیم به سیتی سنتر که از بقیه جاها شلوغ تره و مغازه های متنوع و چند تا کلیسا و موزه داره. موزه در انتهای خیابان اصلی و روی یک تپه قرار گرفته که از دور شبیه قلعه بنظر میرسه. محض کنجکاوی میریم و یه نگاهی به دور و برش میندازیم و برمی گردیم.

چند تا خیابون رو بدنبال رستوران بالا و پایین می کنیم ولی اکثرا یا بسته هستن یا قیمت های بالایی دارن. لاجرم مسیر رفته رو برمی گردیم سمت خونه و از فروشگاهی مقداری خوراکی می خریم تا باهاشون ناهار درست کنیم.

برای ناهار ماکارونی می پزم  و از سبزی ها و سیفی های داخل یخچال یوکا هم سالاد درست می کنم. خوشبختانه توی یخچال اروپایی ها هیچیم پیدا نشه وسایل سالاد فراوان یافت میشه. بعد ناهار یوکا و دوست دخترش از راه میرسن و ما رو به سونا دعوت می کنن. از اونجایی که قاعدتا باید جای مختلطی باشه ازشون تشکر می کنیم و ترجیح میدیم تو خونه بمونیم !

در رابطه با سونا میشه گفت که فنلاندی ها عاشقش هستن و داخل هر خونه ای یه سونا هم تعبیه شده. همانطور که در اروپای جنوبی داشتن وان در داخل حمام یه چیز معمول و رایجی هست ، در فنلاند هم در مجموعه حمام ، داشتن سونا رایجه. سونا از نوع خشک بوده ، تخت ها و صندلی های داخلیش رو از چوب های محلی می سازن و فنلاند وطن اصلی سونا به حساب میاد. خونه یوکا سونا نداره واسه همینم اونا به سوناهای عمومی میرن.

کنار پنجره بزرگ و دوجداره که چشم اندازی رو به سوی درخت های بی برگ داره دراز می کشم. چون کنار پنجره یه تخت بزرگ با کلی بالش در شکل و اندازه های مختلف هست که میتونم یکیشو زیر زانو ، یکی دیگه رو تو گودی کمر و چند تا رو زیر دستهام بذارم و همینطور که به منظره یخ زده بیرون زل زدم ، توی گرمای رخت خواب فرو برم و هزاران صفحه رو از سفرنامه هامون سیاه کنم. فقط خواستم محیطی که یوکا رو تبدیل به نویسنده کرده رو توصیف کنم ! وگرنه ما که بدون این امکانات رویایی هم نویسنده ایم !

عصر هنگام فرصت بیشتری داریم تا با یوکا به مبادله اطلاعات بپردازیم و داستان های سفرش رو بشنویم. البته اون خیلی کم حرفه ولی همون حرفایی هم که زدیم خیلی بدرد بود و میتونم بگم هیچ حرف زایدی بین ما رد وبدل نشد. حرف ها همه خالص بود و همگی لذت بردیم. یه باطری هم ازش خریدیم ! کاشف بعمل آوردیم که گوشی یوکا از مدل گوشی نیماست و سه تا باطری زاپاس اورجینال داره که به قیمت پایینی خریده. به پیشنهاد خودش یکیشو به قیمت 15 یورو می خریم که از قیمت باطری ایرانی هم برامون ارزونتر در اومد. بعدش به همراه یوکا و با دوچرخه هامون میریم به سیتی سنتر و به یک فروشگاه بزرگ که قیمت هاش رو آف زده. یوکا با همون 15 یورو یه پاور بانک می خره و برمی گردیم. چون چیزی که احتیاج داشته باشیم توی فروشگاه نبود.

 

 

برچسب ها
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

چهارده − دوازده =

بستن
بستن